پیمانه هجر تو توان نوش کنم دشنام رقیب خود توان گوش کنم بار ستمت توان که بر دوش کشم لیکن! نتوان تو را فراموش کنم
سحرازشوق جانان مست ومدهوش رساندم همی دستم به گیسوش زبوی عطرزلف یار ناصر دودستم تاقیامت می دهدبوش
بخوان برای من امشب غزل دوباره غزل که یاد تو زده امشب مرا به کار غزل تو حرف می زنی و من ترانه می نوشم که زخمه می زند امشب جنین سه تار غزل سکوت و سردی من تازگی ندارد هیج برای فصل نگاهت در این بهار غزل و کوج می کند امشب برای حرف دلش به سوی صبح دختری از این دیار غزل |
سلام...اینجا باید نظر نوشت...اما من با خوندن مطالبتون فقط گریه کردم....خیلی زیبا و تاتیر گذار بود...امیدوارم که همه هجرانها به وصل منتهی بشه و خدا صبوری هیچ بنده ای رو بدون نتیجه مطلوب نذاره...یاعلی...به وبلاگ من هم سربزنید و برای من هم دعا کنید
ویبلک خیلی زیباهی داری
ممنون
می دونم عاشقی چون من هم به این درد گرفتارم