آن نگاه مست تو در چشم من جا مانده است
در میان اهل ماتم خنده تنها مانده است
بس که دل در حسرت لیلی جمالی خون گریست
هم چو مجنون دامنش یاران به دریا مانده است
بهر صیاد این تامل چیست صید خسته را
گو به دان ابرو کمان قتلم به ایما مانده است
بار خاطر می شود آیینه را زنگار دل
داغ زنگاری نیم! آیینه اعمی مانده است
با تو ای اهل نظر اندیشه ام دمساز نیست
زآن که آن دفتر پر از من گشته ، بی ما مانده است
مذبح عشق است و من در حیرتم یاران هنوز
خنجر ابرو و دل آن جا و این جا مانده است
شیوه ی نامردمی دارد جهان دون از آن
چشم وامق تشنه ی دیدار عذرا مانده است
کار (سرخی) جان من دیگر به رسوایی کشید