ا شک خون... 
تو را با اشک خون از دیده بیرون راندم آخر هم

که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها را

 به زلف دیگری آویزی آن گلهای صحرا را

مگو با من، مگو دیگر، مگو از هستی و مستی

من آن خود رو گیاه وحشی صحرای اندوهم
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد