ای بت دوست داشتنی...!
با تو می گویم
ای بهار دلکشم
ای مهتای بی تای عزی
ای عفیف ترین عفیفه های عاشقی
لحظه هایم بی تو چه تنگدست شده اند!
می ترسم...
می ترسم که این فقر لحظات من
و آن لحظه فروشی های تو
مرا سخت بت پرست کند...!
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد