برای سرودن باران مگر پنجره کافیست برای سرودن رهای مگر پریدن آغاز است برای رفتن لاله مرگ مگر آخرین راه است!
دستهایی که آینه می کارند شکست بی صدا را خوب میدانند...
همان وقت که نور در آینه می لغزدو در سکوت میشکند. وچشمانی که آسمان دارند دریا را خوب می فهمند چون پرنده و پرواز که همزادند. اما تو...
برای سرودن باران بهانه بسیار است برای نوشتن پایان شروع فراوان است اما...
اما وقتی به فصل سرودن تو می رسم تمام آواز چکاوک ها را کم می آورم و تمام پروازهارا گم می کنم ودر بیراهه های دور آنجا که تمام پروانگی و دیوانگی را به هم می آمیزند.
سرگشته سراغ تو را از دریا هاى دیوانه می پرسم و از آسمون هاى مست از رود هاى خواب آلود و از سرو هاى سرگردان و از بادهاى آواره...