نمیدانم تو میدانی چرا باران نمی بارد؟
تو میدانی چرا حسرت نهال بغض می کارد؟
نمیدانم تو میدانی چرا من در خودم غرقم؟
تو میدانی چرا هر شب نفس در سینه می نالد؟
تو میدانی غم غربت میان آشنایان را؟
تو میدانی چرا شعرم به بیت خویش می بالد؟
چرا باران نمی بارد ؟
که جسم خسته ام را با گُهر هایش بشوید
و اندوه و غم و حسرت ز روح من زداید
تا که در صحرای قلبم دانه ای از نو بروید
تا شقایق یا که مریم یا که سوسن سر برآرد
یا که عطر نسترن از بهر من سوغات آرد
چرا باران نمی بارد ؟
چرا خشک است این صحرا
چرا زهر است این دنیا
چرا مانده است روح من در این عالم تک و تنها
مگر اینجا دیار همدلی نیست ؟
مگر عالم سراپا یکدلی نیست؟
آه ...
چرا باران نمی بارد ؟
خیلی عالی بود//گــــــل//