اشکی بی قرار
اشکی بی قرار

اشکی بی قرار


عاشقت گشتم تو گفتی عاشقان دیوانه اند عاقبت عاشق شدی
 دیدی خود دیوانه ای

                                      


پیمانه هجر تو توان نوش کنم دشنام رقیب خود توان گوش کنم بار ستمت توان که بر دوش کشم لیکن! نتوان تو را فراموش کنم


سحرازشوق جانان مست ومدهوش رساندم همی دستم به گیسوش زبوی عطرزلف یار ناصر دودستم تاقیامت می دهدبوش


شب غزل

بخوان برای من امشب غزل دوباره غزل که یاد تو زده امشب مرا به کار غزل تو حرف می زنی و من ترانه می نوشم که زخمه می زند امشب جنین سه تار غزل سکوت و سردی من تازگی ندارد هیج برای فصل نگاهت در این بهار غزل و کوج می کند امشب برای حرف دلش به سوی صبح دختری از این دیار غزل




وقتی که رفتم تازه تو گفتی عاشقی چیه
می شناسی عشق بعد از من می فهمی
عاشقت کیه عاقبت از قوصه تو نقش قصه ها
می شوم
می رم و پیدا نمی شه تنها مثلا خدا می شوم
وقتی که من عاشق شدم با همه بود نبود تو خواب تو بیداریها
در همه جا کنار تو سایه کوه به کوه تو بدن منی تو عشق منی
قشنگ ترین بهانهای برای زنده بودنم تو بهترین نشونه ای نبودی
از از تنم جدا که پاره تنم شدی
پرنده قشنگ من اگه بیای بهار می یاد
تا وقتی قلب عاشقم به خاطر تو می زنه تلسم تنهای من با دست تو می شکنه

حادثه تلخ در مشهد مقدس

 

حادثه تلخ در مشهد مقدس


بیست و سی دقیقه شب بود که مردی 45 ساله ای به کلانتری رضا شهر مراجه کرد او در حالی که نگران به نظر می رسید
به افسر نگهبان کلانتری گفت: دخترم توسط فردی بنام حمید سوزانده شده است او گفت:وقتی من به منزل رسیدم حمید با مشاهده من فرار کرد و من بلافاصله به اوژانس ا طلاع دادم که دخترم را به بیمارستان منتقل کردند در پی اظهارات این فرد
ماموران انتظامی برای بررسی صحت و سقم موضوع به بیمارستان عزیمت نموده و مشاهده کردند که دختر 19 ساله ای به نام ثریا در بخش سوختگی بیمارستان بستری است پزشک معالج مصدوم گفت که وی دچار 70 درصد سو ختگی شده است
.ثریا که او را سمیه صدا می زدنددر حالی که به زحمت قادر به صحبت کردن بود به سختی جملات را ادا می کرد در تشریح ماجرا
به مامور انتظامی گفت:ساعت 19و50 دقیقه روز حادثه پدر مرا از منزل بیرون برد و دست و پای مرا بست و سپس با ریختن
بنزین مرا اتش زد. ثریا در تشریح این اقدام پدررش گفت: من جوانی بنام حمید را دوست داشتم اما پدر و مادر حمید با ازدواج
ما موافق نبودند به خاطر این ارتباط پدرم مرا اتش زده و من از او شکایت دارم.در پی اعلام شکایت دخترجوان ماموران انتظانی
مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند.به دستور مقام قضایی برات پدرمصدمو دستگیر و مجددا مورد بازجوئی قرار گرفت
.وی این بار اقرار کرد که :ساعت هفت.سی دقیقه از سرکار به منزل رفتم و مشاهده کردم درب حیاط قفل است.با کلید درب منزل را باز کرده ووارد حیاط شدم احساس کردم یک نفر داخل ساختمان است درب ساختمان هم از داخل قفل بود به همین دلیل از پشت ساختمان رفته در زدم دخترم در را باز کرد در یک لحظه متوجه شدم که از در دیگر یک نفر فرار کرد او را تعقیب
کردم اما موفق نشدم که او را بگیرم دوباره برگشتم و دخترم را به کو چه پشت منزل بردم دست و پا هایش را بستم و ظرف چهار لیتری بنزین را از داخل خودرو برداشته و روی دخترم ریخته و او را با اتومبیل اوژانس به بیمارستان منتقل کردند او ادامه داد
دخترم با جوانی به نام حمید دوست بوده وقصت داشت با او از دواج کند.اما پدر ومادر حمید راضی نبودند چند مر تبه دخترم را نصیحت کردم گوش نکرد وقتی به منزل امدم و دیدم با یکدیگر هستند تصمیم گرفتم که او را به اتش بزنم من قصد کشتن او را نداشتم اعصابم به هم ریخته بود و کنترل از دستم خارج شد وی در ادامه اعترافاتش گفت:من قبلا با خمید اشنایی نداشتم
روز عید فطر زنگ زد و گفت که می خواهم به منزل شما بیایم وقتی امد از او پذیرایی کردیم به همسرم گفتم موضوع چیست؟ او
گفت: این خواستگار ثریا است گفتم:اشکالی ندارد خانواده اش بیایند به توافق برسیم. چند روزی از این ماجرا گذشت یک شب پدرش که اصلا او را نمی شناختم ساعت9 شب به در خانه ام امد و گفت : جلوی دخترت را بگیر گفتتتم موضوع چیست؟ گفت:دخترت دنبال پسرم افتاده گفتم: اگر به توافق برسیم اشکالی نداره که دو جوان به هم برسند .گفت همه خانواده ما با این وصلت مخالف هستند و اگر این ازدواج صورت بگیرد عاقبتش تباهی است او رفت و دیگر هیچ صحبتی با حمید و پدرش نداشتم
صبح روز بعد از طریق بیمارستان به کلانتری اطلاع داده شد که ثریا دختر 19 ساله که دچار سوختگی شده بود علی رغم تلاش پزشکان جان خود را از دست داده است.به دنبال مرگ دختر جوان قاضی پرونده دستور داد تا حمید نیز دستگیر شود حمید به مقام قضایی گفت: ساعت نوزده و سی دقیقه ثریا به من تلفن کرد و گفت:که من تنهاهستم من هم به منزل انها رفتم وقتی پدرش امد از در دیگر فرار کردم وی گفت: از حدود 9 ماه پیش با ثریا اشنا شدم و پس از گذشت مدتی رابطه ما نیزدیک شد و حتی هنگام که مادر وخانواده اش نیز در منزل حضور داشتند به خانه انها می رفتم بعد مدتی جریان ازدواج را با خانواده ام مطرح کردم اما با مخالفت انها مواجه شدم.با این وجود باز هم به دوستیمان ادامه دادیم گفتیم شاید بعد از گذشت چند ماه دو خانواده با ازدواج ما موافقت کنند وی در تشریح ماجرای ان روز گفت: وقتی از منزل انها فرار کردم پدرش در حالی که چاقویی در دست داشت. مرا با اتومبیل تعقیب کرد و سپس برگشت بعد از گذشت چند دقیقه متوجه از دحام جلو منزل انها شدم
.اما اعتنایی نکردم بعد از چند ساعت با منزل یکی از دوستانم که همان نزدیکی است تماس گرفته و متوجه شدم که ثریا توسط پدرش به اتش کشیده شده است .مادر دختر نیز در باز جویی انجام شده گفت: من برای خرید گفش به بازار رفته بودم وقتی برگشتم متوجه موضوع شدم. شب به بیمارستان رفتم اما مرا راه ندادند صبح روز بعد به انجا رفته و با دخترم صحبت کردم اما به خاطر اینکه صورتش سوخته بود او را از روی علامت پایش شنا ختم به او گفتم ثریا تو هستی ؟ گفت: بله مادر من هستم پدر مرا اتش زد چون حمید به خانه ما امده بود وی گفت: حمید چند بار دیگر هم به خانه ما امده بود و یکبار نیز من او را با دخترم تنها دیدم که گفتم شما نا محرم هستید و نباید با هم صحبت کنید وی گفت: حمید خواستگار دخترم بود اما خانواده اش مخالفت می کردند و چون دخترم به ان پسر علاقه داشت و می خواستند با هم از ازدواج کنند زیاد جلوی او را نمی گرفتم و تقریبا او را ازاد گذاشته بودم . هیچگاه فکر نمی کردم که چنین حادثه ای رخ بدهد ومن به خاطر ندانم کاری هایم دخترم را از دست بدهم .به دستور مقام قضایی پدر دختر به اتهام قتل عمد و حمید به خاطر داشتن را بطه نا مشروع روانه زندان شدند تا حکم قضایی در مورد انها صادر شود.


من که ستاره ای ندارم توی هفت اسمون اینه دل منو نشکن با من بمون=مریم به قلب تارک دلم گل بستاره ای تو برای اسمون من هستی یک رنگین کمون

قسم به اون گشوارهای گیلاس به اون انار سرخ دون دون قسم

هر جا بری بازهم می یام سراغت


دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه و در زندگیتون موفق باشید


زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه
قصه ی ماتم من هر چی که بود هر چی که هست
قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه
وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم
از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه