اشکی بی قرار
اشکی بی قرار

اشکی بی قرار





www.ilovey0u.com

 


گریــه هــای بی مثــالم دیدنیست


بی حضورت با "توهّم" زندگی...


عشـــق بازی در خــیالم دیدنیست


در درون،دل تـنـــگ؛اما ظــاهراً


از خوشی ها قیل و قالم دیدنیست


سال و ماهم می رود،ای ماه من


بی تو هر تــحویل ســالم دیدنیست


امتـحانم می کند چشـمت به ناز...


تو جــوابی، من ســوالم!دیدنیست!


باز می خــندد به حالم قهوه که...


...گریه در فــنجان فالم دیدنیست


زنــدگانی بی تـو یعنی مـــرگ بد


عمـرِ تــلخِ در زوالم دیــدنـیست


خـــلوتـم را حــجم عقــلم پر نکرد


مثل یــک دیــوانه حــالم دیدنیست 


چه زمانه ای است! عجیب زمانه ای است که من عاشقم و مجنون و تو صحراگرد!!!!

        هـــــــــــــــــــــــای لیلی بی خانمان من،

                                     سینه ام را میگشایم به وسعت دشتهای شقایق،

                                                                                                  باز برای تو کوچک است.

                                             چقدر دوریت دلتنگم میدارد.!!!

کدامین جاده؟؟؟؟؟

                                  کدامین جاده امشب میگذارد سر به پای تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عزیز من اگر روزی بیایند و بگویند تو آمده ای و در پس در ایستاده ای،چه کنم؟

دروغ نگویم،بگذار صادق باشم.آنقدر تو را در ذهن خویش تصویر کرده ام و آنقدر وسیع و دور که دیوانه می شوم. مگر پروانه ای را شنیده ای که طاقت هم آغوشی خورشید را داشته باشد؟؟؟؟؟ مرا کجا جرأت آن است که دست بردارم و در بگشایم،سر بلند کنم و در چشمان تو بنگرم،بنشینم و به ادب دامانت ببوسم.نه! دیوانه میشوم

میگریزم و باز باز دور میشوم،دریا دریا......

اینچنین است حکایت عشق ما و هجران تو، باور کن !کدامین جاده،کدامین جاده امشب میگذارد سر به پای تو........



انتظار...

دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز دلتنگی هایم را نمی نویسد...! تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد، من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده... کاش می دانستی در دل شیشه ای من چه می گذرد؟؟؟ کاش می دانستی غروب های زندگیم دیگر طلوعی ندارد... کاش نسیم غروب  درد دل مرابه تو بگوید...

قلم در دستانم به سختی می نویسد

.

.

.

و دیگر نمی نویسد

او هم نمی تواند دوری را تحمل کند...

دلتنگت هستم ....

و این خط غریب ...

و این چشمان خسته ...

و این دست های منتظر ...

عجیب بیقراری می کنند .....

دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم، خنده هایم را به تو  هدیه می دهم  و شادی هایم را با تو قسمت می کنم . عجیب دلتنگت هستم و می دانم که اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد...

قدم هایم پرواز می آموزند ...

و دلتنگ تر می شوم ...

از این انتظار فرسوده کننده

که گریزی ندارد .... !

دیگر فرصتی ندارم


گفتی که مرا دوست ندارِِی گله‌اى نیست 

بین من و عشق تو ولى فاصله‌اى نیست 

گفتم که کمى صبر کن و گوش به من کن 

گفتى که نه، باید بروم حوصله‌اى نیست 

پرواز عجب عادت خوبیست ولى حیف 

تو رفتى و دیگر اثر از چلچله‌اى نیست 

گفتى که کمى فکر خودم باشم و آن وقت 

جز عشق تو در خاطر من مشغله اى نیست 

رفتى تو، خدا پشت و پناهت به سلامت 

بگذار بسوزد دل من مسئله‌اى نیست ...


 

بعضی حرف ها رو باید گفت,بعضی حرف هارو باید خورد!
ولی بعضی حرف هارو نه میشه گفت,نه میشه خورد!
میمونه سره دل
میشه بغض
میشه دله تنگ!
 

دلتنگم و بارونی

غمگینم و زندونی

آزرده دلم بانو

بانو تو که می دونی

ای گمشده تقدیر از دلهره سرشارم

این فصل شکفتن نیست

وقتی تو را کم دارم

از غربت بین ما انگار نمی ترسی

دلواپسم از دوری

می دانی و می پرسی

من کوه ترین بودم تقدیر تو آبم کرد

اندوه منو بشناس بانو به خودت برگرد

تکرار یک کابوس هر لحظه و هر روزم

با وحشت تنهایی می سازم و می سوزم

از همهمه می ترسم

می ترسم از این مردم

می ترسم از این کابوس از این من سر در گم

شاید که تو حق داری من کوچه بن بستم

بی پرده بگم بانو از دست خودم خستم

می ترسم از این غربت از این غم شاعر کش

دل تنگ تو می مونم

بانو به سلامت خوش... 

 

واسـت بـی تـابم و بیخوابم و میدونی دلتنگم


واست مـیـمـیرم و درگیرم و با دنیا در جنگم


منو تـنـها نزار از روزگار با اینکه دل خستم


واسـت دیـوونـم و میمونم و تا آخرش هستم


داره مــیـبــــاره بــارون و تـــو نـیـسـتــــــی


شـــده ایـــن خــونــه زنــدون و تــو نـیـستی


چـقــــــــــدر حــــسِ بـــدیــه حــسِ تـنـهـایـی


دارم مـیـشـکـنـم آســــــون و تـو نـیـســتـــی


دارم مـیــــــشـکـنـم آسـون و تـو نـیـسـتــــی


دارم از بـیــن مـیــرم تــوی ایـــن دلـتـنـــگی


داره دل میـگـــیـره بـــی تـــو از بـــیـرنـگـی


دارم از بـیــن مـیــــرم تــــوی ایـن خاموشی


کــاش مـیــشــد مـیـبــردی مـنـــو بـا آغوشی


نــــــــمـیـشـه بــا نـبــودت ســـاده ســر کــرد


نـمـیـشــــه سـالــــم از ایـــن غـــم گـــذر کرد


داره مـیـبـــاره بـــارون و تـــو نــیــسـتـــــی


شـــده ایـــن خــونــه زنــدون و تــو نـیـستی


چـقــــــــــدر حــــسِ بـــدیــه حــسِ تـنـهـایـی


دارم مـیـشـکـنـم آســــــون و تـو نـیـســتـــی 

 

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش
کن 



 دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان 



 تا این بار همه آن
عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟


حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او" ۰۰۰۰۰

خـانه تـکانی دلـت مبـارک

دلتنگم و بارونی

غمگینم و زندونی

آزرده دلم بانو

بانو تو که می دونی

ای گمشده تقدیر از دلهره سرشارم

این فصل شکفتن نیست

وقتی تو را کم دارم

از غربت بین ما انگار نمی ترسی

دلواپسم از دوری

می دانی و می پرسی

من کوه ترین بودم تقدیر تو آبم کرد

اندوه منو بشناس بانو به خودت برگرد

تکرار یک کابوس هر لحظه و هر روزم

با وحشت تنهایی می سازم و می سوزم

از همهمه می ترسم

می ترسم از این مردم

می ترسم از این کابوس از این من سر در گم

شاید که تو حق داری من کوچه بن بستم

بی پرده بگم بانو از دست خودم خستم

می ترسم از این غربت از این غم شاعر کش

دل تنگ تو می مونم

بانو به سلامت خوش...

           

واسـت بـی تـابم و بیخوابم و میدونی دلتنگم


واست مـیـمـیرم و درگیرم و با دنیا در جنگم


منو تـنـها نزار از روزگار با اینکه دل خستم


واسـت دیـوونـم و میمونم و تا آخرش هستم


داره مــیـبــــاره بــارون و تـــو نـیـسـتــــــی


شـــده ایـــن خــونــه زنــدون و تــو نـیـستی


چـقــــــــــدر حــــسِ بـــدیــه حــسِ تـنـهـایـی


دارم مـیـشـکـنـم آســــــون و تـو نـیـســتـــی


دارم مـیــــــشـکـنـم آسـون و تـو نـیـسـتــــی


دارم از بـیــن مـیــرم تــوی ایـــن دلـتـنـــگی


داره دل میـگـــیـره بـــی تـــو از بـــیـرنـگـی


دارم از بـیــن مـیــــرم تــــوی ایـن خاموشی


کــاش مـیــشــد مـیـبــردی مـنـــو بـا آغوشی


نــــــــمـیـشـه بــا نـبــودت ســـاده ســر کــرد


نـمـیـشــــه سـالــــم از ایـــن غـــم گـــذر کرد


داره مـیـبـــاره بـــارون و تـــو نــیــسـتـــــی


شـــده ایـــن خــونــه زنــدون و تــو نـیـستی


چـقــــــــــدر حــــسِ بـــدیــه حــسِ تـنـهـایـی


دارم مـیـشـکـنـم آســــــون و تـو نـیـســتـــی

بوسه یعنی وصله ی شیرین دو لب     
 
 بوسه یعنی مستی از مشروب عشق    

 

  بوسه یعنی لذت دل دادگی    

 

 لذت از شب . لذت از دیوانگی    
 
 بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق   

 

 طعم شیرینی به رنگ سادگی    

 بوسه یعنی آغازی برای ما شدن  

 

 لحظه ی با دلبری تنها شدن   

 

  بوسه سرفصله کتاب عاشقی    

  بوسه رمز وارد دلها شدن    

  بوسه آتش می زند بر جسم و جان  

  

  بوسه یعنی عشق من با من بمان    

 
اشتباه من بود یا تو؟

    گناه من بود یا تو؟
 
    من اون آدم بده بودم یا تو؟
 
    تو کجا بودی وقتی که من هر شب تو رویای تو گم میشدم؟
 
     چرا من بودم و تو نبودی؟
 
    چرا تو باید این بازی رو تموم میکردی؟
 
    چرا من باید میشکستم؟
 
    آخه چرا من شدم آدم بده
 
    من که تا آخرش بودم؟؟؟؟ 

 منم شعر فراموشی

شبها بی تاب و بیدارم

تو آرومی تو در خوابی

شبم تاریک و خاموشم

تو خورشیدی که می تابی

یخم سردم زمستونم

تو گرمای تابستونی

کویرم خشک و آب تشنه

تو سبزی سبز تو بارونی

منم بی پر و بال خسته

تو اما اوج پروازی

منم شعر فراموشی

تویی که نغمه پردازی

منم محتاج یک آغازبه فکر لحظه پرواز

که با تو همسفر باشم

که با تو همساز و هم آواز

بساز با من نترس از من

نترس از صدای دستهام

بخون با من بگو با من

که با تو راهی فردام

به من معنی بده با عشق

منو با عشق احیا کن

رو به زندون تنهاییم

در و پنجره ای باز کن

به این دنیای بی رنگم بزن نقشی بده رنگی

که دلگیرم و افسرده از این دنیای بی رنگی

منم بی پر و بال خسته

تو اما اوج پروازی

منم شعر فراموشی

تویی که نغمه پردازی  

 

برای تو مینویسم...تو که بهترینی تو که زیباترینی...

تو مثل لحظه باز شدن غنچه گل سرخ هستی ،
تو مثل لحظه آمدن موج های دریا به کنار ساحل می باشی.
تو مثل لحظه طلوع زیبای خورشید از پشت کوه ها هستی.
تو مثل لحظه پرواز پرندگان در اوج آسمان آبی هستی.
تو مانند لحظه باریدن باران در هوای بهاری می باشی.
مثل لحظه نشستن شبنمی بر روی گل ، مثل لحظه ای که رنگین کمان در آسمان نمایان می شود.
عزیزم تو زیباترینی تو بهترینی.
تو مثل لحظه ای هستی که فصل بهار سلام دوباره ای به طبیعت خشک میکند.
تو همان سر سبزی بهاری ، لطافت بارانی و به خوشبویی گلهایی.
عزیزم تو زیباترینی تو بهترینی.
تو مثل لحظه ای هستی که برای من همان رویاهای عاشقانه ام است.
تو مثل لحظه ای هستی که مهتاب از پشت ابرها بیرون می آید و شب تیره و تارم را روشن میکند.
تو مثل لحظه رهایی پرنده از قفس می باشی.
عزیزم تو زیباترینی ، تو بهترینی.
تو مثل یک چشمه جوشانی ، یک قله خوشبختی.
تو مثل همان لحظه ای هستی که تپش قلبم را تندتر و تندتر میکنی و من در همان لحظه به تو میگویم دوستت دارم ای زیباترینم و ای بهترینم.


نفس عشق من

وقتی که قلبم، همین قلبی که اینک عاشق است ، در گوشه ای تنها بود و خسته
وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا، پر از غم بود و در هم شکسته
نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم
وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را
وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را
امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی
حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره
قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره
حالا تو هستی و دل پر از احساس من
تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من
حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد
نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم
نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم
این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد، به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد
به امید آن روزها نشسته ام
من که به تنها آرزویم رسیده ام
خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام…
 

 

 

 

راز عاشقانه

بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود.
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد.
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن.
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است.
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن.
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم.
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ، با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم.
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد.
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن.
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم.
اون نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم.
آن لحظه با تمام وجودم احساس کردم برای من است.
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم.
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم.
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو می آیم هر جا که باشی.
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم.
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود.
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند.
 

 دوست دارم

 

لحظه آخر
بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره
وقتی بی تو تک و تنهام زندگیم معنا نداره
از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم
فکر میکردم میرسی یه روز تو بی کسیم به دادم
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله
لحظه های آخر تو توی قلب من میمونه
هیشکی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه
رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده
بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده
چشم به راه تو میمونم تا که برگردی دوباره
میترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله
رفتی اما خاطراتت توی قلب من میمونه
هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه
تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو میمونم
تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم میدونم
اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار
با چشای خیس و گریون من میگم خدا نگهدار
 


تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم



تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطربوی لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تورا برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ...

 

....دوستت دارم ......

عشق آدم را داغ می کند

و دوست داشتن آدم را پخته می کند .

ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود...

      

 

          

   تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com  

 

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش... این وزن آواز من است. عشقی که گرم وشدید است، زود می سوزد وخاموش می شود. من سرمای تو را نمی خواهم، ونه ضعف یا گستاخی ات را. عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد، گویی که برای همه عمر، وقت دارد. مرا کم اما همیشه دوست داشته باش. این وزن آواز من است. اگر مرا بسیار دوست بداری، شاید حس تو صادقانه نباشد. کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد! من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد. من راضی ام. دوستی پایداراز هر چیزی بالاتر است.


مرا کم اما همیشه دوست داشته با ش
این وزن آواز من است
بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم داری
ومن تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم
تا زمانی که زندگی باقی است
هرگز تو را فریب نمی دهم
چه اکنون وچه بعد ازمرگ
همیشه با تو صادق خواهم ماند
وامروز در بهار جوانی ام
عشقم به تو اطمینان می بخشد

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
عشق پایدار ، لطیف وملایم است
ودر طول عمر، ثابت قدم
با تلاش صادقانه
چنین عشقی به من هدیه کن
ومن با جان خود
از آن نگهداری خواهم کرد
در خشکی یا دریا
در هرجا ودر آب وهوا
عشق پایدار، ثابت وهمیشگی است

مرا اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
همان گونه که وزن زندگی است

پی نوشت:چرا از من گذشتی خیلی ساده
تو که دونستی این مرد پیاده جونی شو پیه عشق تو داده
شنیدم گفتی از عاشقی سیرم
نگفتی با خودت من یه وقت میمرم؟
حالا حق دل و از کی بگیرم؟!
چرا از من گذشتی بی تفاوت
نه انگار عشقی بود نه روزگاری
نه پائیز و زمستون نه بهاری
چه جور دلت اومد تنهام بزاری



  

دوستت دارم ای تک رویای زندگی من

دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک چراغ زندگی منی


 با من بمان تو آن تک واژه زندگی من هستی


دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک خوشی زندگی منی


 

با من بمان تو آن تک عشق زندگی من هستی


دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک کلید خوشبختی منی


با من بمان تو آن تک یاردوران تنهایی من هستی


 

دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک ستاره ی زندگی منی


با من بمان تو آن تک نیاز زندگی من هستی


 دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک امید زندگی منی


با من بمان تو آن تک آوای زندگی من هستی


 دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک دوست شبهای منی


 

با من بمان تو تک معنی دهنده ’ زندگی من هستی


  دوستت دارم ای تک رویای زندگی من  

    

دلت را بتکان
غصه هایت که ریخت تو هم همه را فراموش کن،
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند،فقط از لابلای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت،
دلت را محکمتر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم میریزد و تمام آن غمهای بزرگ و همه حسرتهاو آرزوهایت...
...
باز هم محکمتراز قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد...
حالا آرام تر آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد،تلخ یا شیرین چه تفاوت میکند؟ خاطره خاطره است باید باشد باید بماند...
کافی است؟
نه،هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است،
تکاندی؟
دلت را ببین چقدر تمیز شد،دلت سبک شد؟
حالا این دل جای اوست دعوتش کن این دل مال اوست...
همه چیز ریخت از دلت،همه چیز افتاد و حالا تو ماندی و یک دل، یک دل ویک قاب تجربه، یک قاب تجربه و یک مشت خاطره، یک مشت خاطره و یک او... 

 
ادامه مطلب ...