عزیزم غصه نخور تمام میشن قصه ها یک روزی.
تو اشک میریزی و من نمیتوانم کاری بکنم
تو غصه میخوری و من نمیتوانم کاری بکنم
جز دعا
دستهایم را به سمت اسمان دراز میکنم و بر این اسمان نظاره میکنم
خدایا...
اسمان خجل میشود از حرمت چشمانت و این همه زیبایی!
سرش را پایین می اندازد و به ارامی گذر میکند.
اکنون شب است.
شبی خالی از ستاره!
پس ستاره ها کجایند؟
اسمان فریاد میزند امشب شب سکوت است.
ستاره ها هم غصه دارند از غصه عزیز تو و حال که چشمان ان عزیز نورش را اشکهایش گرفته است.
ستار ها هم شرمنده میشوند که نوری بتابند و به حرمت ان سکوت میکنند.
آری سکوت بهترین کار است .
پس من هم سکوت میکنم و دعا میکنم که این قصه تلخه غصه یک روز به پایان برسد.