اشکی بی قرار
اشکی بی قرار

اشکی بی قرار

 

اگر دوست دارید به این ویبلک امتیاز بدهید 

  

  

از خواب من بیرون بیا.....

من از تکرار پی در پی این نمایش مسخره بیزارم....

.....

.....

اعدام آرزوهای دیرین بر فراز طناب سخت محال.....

می دانم...

می دانم...

و بیش از این نخواهم دانست....

ابعاد فاصله های دلگیر میان من وآن من غریبه ام............

   تراژدی غمناک و کس کننده ی هر روزه....

سقوط از ارتفاعات دستهای او...

 به پرتگاه فراموشی...........................

 دیگر حتی نجوایی نمانده....

از ته مانده عشق بی فرجام این دو دست....

می دانم...

می دانم...

و بیش از این نخواهم دانست.......

از خواب من بیرون بیا....

و اوج بگیر به سمت هر چه تو را دور می کند...

از این دنیای مرده...

ازروح دلگیر من....

و دستهایت را پس بگیر...

از کابوس های شبانه ی و غم زده ی قلب تنها....

می دانم...

می دانم...

و بیش از این نخواهم دانست.........

بگذار یخ بزنم....

گونه های من سرد است...

و دستهایم...

و لبهایی که همیشه بسته است......

دستهایت را پس بگیر....

و از خواب من بیرون بیا.....

من سردم است و صدای مرگ تمام هیاهوی رفتنت را خفه خواهد کرد....

چند قدم باقیست.....

تا خاک....

تا سنگ...

تا قبر....

تا سکوت.....

دستهایت را پس بگیر.....

اینجا دیگر منی نمانده است..................

معجزه عشق

روی هر سطر دلم

می نویسم دیوار...

و در انتهای باورم

پنجره ای می سازم از عشق که به روی سایه بان پرمهر چشمهای  تو گشوده می شود...

و دریایی که بی کرانه هایش مرا به تو می رساند..

در لحظه ای که عشق تو جز صدای نوازشی بیش نیست,

من به رویای دستهای  توجان می سپارم....

و در زمزمه ی  صدایت زنده می شوم.

هر روز...,

هر شب...,

هر ثانیه که می گذرد,

    عشق تو!بالحظه های خلوت من چه معجزه ها که نمی کند..!!!    

 

  

 

بت

ای بت دوست داشتنی...!

با تو می گویم

ای بهار دلکشم

ای مهتای بی تای عزی

ای عفیف ترین عفیفه های عاشقی

لحظه هایم بی تو چه تنگدست شده اند!

می ترسم...

می ترسم که این فقر لحظات من

و آن لحظه فروشی های تو

مرا سخت بت پرست کند...!


روزگاریست همه عرض بدن می خواهند

همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند


دیو هستند ولی مثل پری می پوشند

گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند


عشق ها را همه با دور کمر می سنجند


خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد


عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

 

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود


او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.

به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.

حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:

“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.

- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.

- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.

- پس آن طناب دور کمرت را ببر

برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.

روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!

و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟

هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید.

هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.

 

شما چقدر به طنابتان وابسته هستید؟؟؟؟؟؟؟

 

خدایا ! مدعیان رفاقت هر کدام تا نقطه ای همراهند ، عده ای تا مرز منفعت ،عده ای تا مرز زوال ،عده ای تا مرز حسن ،عده ای تا مرز آبرو ،و همگان تا مرز این جهان ،تنها تویی که همواره می مانی ،پس بمان ، پس بمان ..........ای خدا

 

 

روز مرگم اشک را شیدا کنید*روی قلبم عشق را پیدا کنید روز مرگم خاک را باور کنید*روی قبرم لاله را پرپر کنید روز مرگم دوست(یار)را دعوت کنید*خانه ام را وقف نیلوفر کنید دور قبرم را کمی خلوت کنید*بعد مرگم خنده ها از سر کنید رفتنم را دوستان باور کنید؟؟؟؟؟؟   

  

ا شک خون... 
تو را با اشک خون از دیده بیرون راندم آخر هم

که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها را

 به زلف دیگری آویزی آن گلهای صحرا را

مگو با من، مگو دیگر، مگو از هستی و مستی

من آن خود رو گیاه وحشی صحرای اندوهم
 

 

نمیدانم چرا رفتی ؟

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای

درکوچه های آبی احساس

تورا از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی !!!

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را

به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید واکردم

نمیدانم چرا رفتی

نمیدانم شاید من خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا تا کی برای چه ؟ ؟ ؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

وبعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام وزیبا گفت...


و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

و من در اوج پاییزی ترین حالت یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

   برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم 


با تمام زشتی های زندگی ستیز کن

 
با من رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آن رویم


در شادی شریکم باش


برای رسیدن به آرزوهامان یاریم کن


با آهنگ عشقمان با من برقص


بیا درسراسر زندگی در کنار هم و با هم گام بردار..

 

 

 دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی


دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی


دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی

 
دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

  

 

تو رو تو گریه می بوسم ، تو رو که غرق لبخندی
رو این حالی که من دارم ، چرا چشماتو می بندی
 

بذار این آخرین روز رو تمام باورت باشم
بذار فردا تو این خونه ، تو آغوش تو پیدا شم

نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
  بذار باور کنم امشب، تو هم حال منو داری
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری

نمی دونی چه آشوبم از این آرامش خونه
از این رویای شیرینی که می دونم نمی مونه
چه قدر این حس من خوبه ، همین که از تو می میرم
همین که هر نفس امشب ، هوامو از تو می گیریم

نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری

نمی دونی چه آشوبم از این آرامش خونه
از این رویای شیرینی که می دونم نمی مونه
  چقدر این حس من خوبه ، همین که از تو می میرم
همین که هر نفس امشب ، هوامو از تو می گیریم

نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری

دوستی چیست؟


شاید شمعی است که هر دم میسوزد و شاید عشقی است که هردم می جوشد و شاید ترانه ایست که آوازه اش در دلها جاری است


ولیکن هر چه هست  زیباست... 

  

من تموم زندگیمو پای عشق تو گذاشتم

خرج احساس تو کردم هر چی داشتم و نداشتم

واسه آبی نگاهت دلمو زدم به دریا

سیب ممنوعه رو چیدم مثل آدم واسه حوا

بین خطهای رو دستت خط زندگیمو دیدم

روی بوم کهنه ی دل طرح چشماتو کشیدم 

 

 

 

غم دل


اگر خواهی غم دل با تو گویم جایی نمی یابم


اگر پیدا شود جایی تو را تنها نمی یابم


اگر یابم تو را تنها و جایی هم شود پیدا


ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمی یابم 

  

 

همیشه بمان ای فصل ناتمام

با من که ریشه در کودکیت دارم

با من که تنها با تو عاشقم رنگین بمان

بمان تا مرا نگویند بیهوده عاشق بودم.. 

  

 

 

ای کسانی که مامور دفن من هستید وقتی که من مرحوم شدم مرا در تابوت سیاهی که تاریک تر از تاریکی هاست قرار دهید.


چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند که هنوز چشم به راهش هستم


دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بفهمند به آنچه که میخواستم نرسیدم


بر روی قبرم بوته ای از گل بکارید تا در بهاران بوی یار دهد.


بر روی قبرم صلیبی از یخ قرار دهید تا به جای مادرم گریه کند چون من طاقت گریه های مادرم را ندارم


بر روی قبرم چیزی ننویسید تا زود فراموش شوم و موهایم را پریشان بگذارید تا هممه بفهمند که دست نوازش بر سرم کشیده نشده است....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دو آلبوم فوق العاده زیبا حمید طالب زاده

دو آلبوم فوق العاده زیبا حمید طالب زاده به نام چی کار کنم و ندای عاشقونه ...JadidJadidJadidJadidJadidJadidJadid

 

Jadid  آلبوم فوق العاده زیبا و شنیدنی حمید طالب زاده به نام چی کار کنم

 

 

DirectLink

دانلود آلبوم بصورت یکجا در یک فایل زیپ

Hamid Talebzadeh - Chikar Konam

MP3

ChikarKonam

TavalodiDobare

Hamsar

Maghroor

Ashk Dooroghi

Gom Shode Man

Hamkhone

Rishe

 

 

Jadidآلبوم فوق العاده زیبا و شنیدنی حمید طالب زاده به نام  ندای عاشقونه ...

 

DirectLink

دانلود آلبوم بصورت یکجا در یک فایل زیپ

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane

MP3

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 01 Shere Hamishe.mp3 

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 02 Hejrat.mp3

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 03 Saghfe Barooni.mp3 

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 04 Chi Bekhoonam.mp3 

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 05 Khaahesh.mp3

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 06 Baazicheh.mp3

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 07 Setaareh.mp3

Hamid Talebzadeh - Nedaye Asheghaane - 08 Romaan.mp3 

 

 


مثل کبریت کشیدن در باد،

  

مثل کبریت کشیدن در باد،
دیدنت دشوار است.
من که به معجزه عشق ایمان دارم،
میکشم آخرین دانه کبریتم را در باد
هرچه باداباد

آری به او بگوئید

روزگار می گذرد اما به نامردی چرا؟   

 

به او بگویید...

  

 

آری به او بگوئید...

بگوئید که من...

تا ابد در کنارش می مانم...

به او بگوئید که  همیشه به یادش هستم...

به او بگوئید که فقط او را می پرستم...

به او بگوئید که بدون حضورش من هم نخواهم ماند...

به او بگوئید که تمام خاطراتم با یاد اوست...

به او بگوئید که روزی دستانم را به دستانش می رسانم...