اشکی بی قرار
اشکی بی قرار

اشکی بی قرار

سیب سرخی را به من بخشید و رفت

ساقه ی سبز دلم را چید و رفت 

 عاشقی های مرا باور نکرد

عاقبت بر عشق من خندید و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بی مروت گربه ام را دید و رفت                 

 
                       
 
دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟

پسر گفت : نه ، نیستی

دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟

پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم

دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم

دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش

میکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت :

تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را

و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم  
hamishe be khod migoftam
 
ke darya aramam khahad kard
 
n bar vaghti bi to be 
kenare darya raftam
 
be cheshme khod didam
 
e arameshe darya zamani 
barayam mafhoom dasht
ke to dar zendegiyam naboodi
 
ama ba amadanat arameshe
 
darya ra ham barayam bi mani kardi
 
oje arameshe vojoodat ra 
misetayam va roozi hezaran
 
bar be khaterate ba to
 
boodan salam midaham
 
va sare tazim forod miavaram
 
 
 
afsoos ke tanha khateratast
 
ke barayam baghi mande
 afsoos o sad afsoos
 
man  ba hamin khateratet
zendeam
 
 

بیا تا گل برافشانیم روی ساغر اندازیم

  ملک را سقف بشکافیم وطرحی نو اندازیم

اگر لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

 من و ساغر به هم سازیم و بنیادش  بر اندازیم 

  

به جای دسته گلی که فردا بر قبرم می گذلری

امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن

به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی

امروز با تبسمی شادم کن

به  جای متن های تسلیت گونه که فردا در روزنامه ها برایم می نویسی

امروز با جمله ای مرا یادم کن

من امروز به تو نیاز دارم نه فردا

 

نفست ، جسم مرا روح و روان ست ، هنوز
نام تو ، مایه آرامش جان ست ، هنوز
میروی از پی یار دگر از خانه من
سیل غم ، گاه فراق تو روان ست ، هنوز
به سفر ، سینه پر درد مرا ریش کنی
عهد بگسستی و دل بر سر آن ست ، هنوز
سفره عشق مرا نان و نمک بودی تو
رفتی و جای نمک ، غصه به خان ست ، هنوز
در کمند تو گرفتار شدم  ، بهر خدا
دست در دست بنه ، دل به فغان ست ، هنوز .

آن نگاه مست تو در چشم من جا مانده است


در میان اهل ماتم خنده تنها مانده است


بس که دل در حسرت لیلی جمالی خون گریست


هم چو مجنون دامنش یاران به دریا مانده است


بهر صیاد این تامل چیست صید خسته را


گو به دان ابرو کمان قتلم به ایما مانده است


بار خاطر می شود آیینه را زنگار دل


داغ زنگاری نیم! آیینه اعمی مانده است


با تو ای اهل نظر اندیشه ام دمساز نیست


زآن که آن دفتر پر از من گشته ، بی ما مانده است


مذبح عشق است و من در حیرتم یاران هنوز


خنجر ابرو و دل آن جا و این جا مانده است


شیوه ی نامردمی دارد جهان دون از آن


چشم وامق تشنه ی دیدار عذرا مانده است

 
کار (سرخی) جان من دیگر به رسوایی کشید
 

 

ساحل سرخ

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

                                   به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن 

   بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما وعشق

                                 تقصیر چشمای تو بود، وگرنه ما کجا وعشق؟  

   

  سرم تو لاک خودم ودلم یه جو هوس نداشت 

                                      بس که یه عمر آزگاز کاری به کار کس نداشت  

  تا اینکه پیدا شدی گفتی از این چشمای خیس 

                                      تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس  

  عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمی شم 

                                 وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم  

   رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن 

                                به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن  

   هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمیدم 

                                یه لحظه با تو بودن و به عمر دنیا نمیدم  

   همین روزا به خاطرت به سیم آخر می زنم 

                                  قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم 

 

در راهم

در راهم 

در راهم کوله بارم همه عشق 

شادیم همراه من 

تکیه گاهم همه او 

توشه ی  راهم همه رنج 

راهم اما بی پایان نیست 

می رسم روزی آخر این خط سفید 

چون خدایم با من است ، غصه ام از بهر چیست؟ 

همچنان در راهم 

گاهی در راه می شوم خسته و زار 

می گشایم کوله بار ، می کنم من یاد او. 

تا بگیرد آرام پای خسته ، قلب زار 

می کنم قسمت شادیم را با بهار . 

رنج این راه گرچه بسیار است 

اما پیمودن راه آسان است. 

در راهم کوله بارم همه عشق 

شادیم همراه من 

تکیه گاهم همه او 

توشه ی  راهم همه رنج  

                                                                            

یه روزی توی یه دانشگاه دانشجویی به استادش گفت:استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم تا وقتی خدا را نبینم اورا عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت وبه آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد وقتی پشت من به شما باشید مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت نگاهی به او کرد وگفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را  نخواهی دید 

 

 

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول ، که اول ضلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، برروی یکدگر ، ویرانه میکردم  

 

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمانرا واژگون مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت میپذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،پاره پاره در کف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اکر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای او چو بودم ،یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

عشق, تو خواندی و هراسان گشتم          از لحن خوش آهنگ تو حیران گشتم  

این شد که دلم عشق تو در خود گنجاند       من مرتزق از نعمت این خان گشتم  

 من عهد غرور بسته بودم با دل                   حاشا که کنون شکسته پیمان گشتم  

گفتم که بمانی تو کنارم تا کی؟                  وز پاسخ سرد تو پریشان گشتم  

آری منم آن عاشق دیوانه ی تو                   الحق که ز عشق تو پریشان گشتم 

گفتم به تو راز دل و تکرار کنم                      از گفته ی خود گرچه پشیمان گشتم 

تو...برق تو چشامى من مست اون نگاتم

http://tnatrin.blogsky.com 

تو...برق تو چشامى  من مست اون نگاتم

تو یه حس عاشقونه  من شعر رو لباتم

 

من و تو باهم عاشق  شدیم تو این دقایق

من به تو دل سپردم   بیا بریم شقایق

اما ...

نمیدونم چى شد ؟   کى دل تو رو ربود

چه بى دلیل رفتى   دلم اینجا بی تو مرد

 

بى چاره عشق تنهام     میگفت واست میمرد!

رفتى دل عاشقم      دیگه بدردت نخورد؟

 

ای سر چشمه ی محبت

 


ای عشق واقعی

 


چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است

 


چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود

 


بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است

 


چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای

 


من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی

 


تو هوای دلم را با طراوت کردی

 


زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم

 


پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم

عشق را با تو شناختم و               آمدم بگویم هنوز زنده هستم

محبت را در چشمان تو یافتم

به پاکی چشمانت قسم

که تا ابد

دوستت

خواهم داشت !                                 

nemidanam cherabargard

دیشب خدا به خابم آمد...

 حالم را پورسید گفتم: حی بد نیستم.

 گفت: چه چیزی را خیلی دوست داری؟

گفتم : بهتر است بپرسی چه کسی را خیلی دوست داری.

تصویر تو عزیزم جلوی چشمانم آمد گفتم:

خودت خوب میدانی از تو میخواهم که او را به من برسانی.

لبخنده ملیحی زد و گفت:تلاشم را میکنم تو هم تلاشت را بکن.

 میخاست برود که پورسیدم:تو چه چیز را خیلی دوست داری؟

گفت:دوست دارم که گاه به فکرم باشید پرسیدم چرا؟

گفت:چون من همیشه به  یاده شما هستم.

و او رفت.

من گاه زمزمه میکنم خدایا خدایا!!!!!