خواب شیرین
شهر دلها اینجاست
عشق در کوچه و برزن پیداست
کودکان خنده کنان می رقصند
دل و دلدار و می ناب به راست
قاصدکها همه سرزنده ز عشق
بوی نرگس نفس باد صباست
دل و دین همه یک رنگ شده
اشک گل خرقه خوبان خداست
همه را گفتم از این وادی عشق
خواب من خود گذر خاطره هاست
اگه قرار بود روزی او رو از دست بدم
چرا خدا خواست که
دوسش داشته باشم؟؟؟؟؟؟؟؟
امتـحانم می کند چشـمت به ناز...
چه زمانه ای است! عجیب زمانه ای است که من عاشقم و مجنون و تو صحراگرد!!!!
هـــــــــــــــــــــــای لیلی بی خانمان من،
سینه ام را میگشایم به وسعت دشتهای شقایق،
باز برای تو کوچک است.
چقدر دوریت دلتنگم میدارد.!!!
کدامین جاده؟؟؟؟؟
کدامین جاده امشب میگذارد سر به پای تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عزیز من اگر روزی بیایند و بگویند تو آمده ای و در پس در ایستاده ای،چه کنم؟
دروغ نگویم،بگذار صادق باشم.آنقدر تو را در ذهن خویش تصویر کرده ام و آنقدر وسیع و دور که دیوانه می شوم. مگر پروانه ای را شنیده ای که طاقت هم آغوشی خورشید را داشته باشد؟؟؟؟؟ مرا کجا جرأت آن است که دست بردارم و در بگشایم،سر بلند کنم و در چشمان تو بنگرم،بنشینم و به ادب دامانت ببوسم.نه! دیوانه میشوم
میگریزم و باز باز دور میشوم،دریا دریا......
اینچنین است حکایت عشق ما و هجران تو، باور کن !کدامین جاده،کدامین جاده امشب میگذارد سر به پای تو........
انتظار...
دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز دلتنگی هایم را نمی نویسد...! تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد، من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده... کاش می دانستی در دل شیشه ای من چه می گذرد؟؟؟ کاش می دانستی غروب های زندگیم دیگر طلوعی ندارد... کاش نسیم غروب درد دل مرابه تو بگوید...
قلم در دستانم به سختی می نویسد
.
.
.
و دیگر نمی نویسد
او هم نمی تواند دوری را تحمل کند...
دلتنگت هستم ....
و این خط غریب ...
و این چشمان خسته ...
و این دست های منتظر ...
عجیب بیقراری می کنند .....
دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم، خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم . عجیب دلتنگت هستم و می دانم که اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد...
قدم هایم پرواز می آموزند ...
و دلتنگ تر می شوم ...
از این انتظار فرسوده کننده
که گریزی ندارد .... !
دیگر فرصتی ندارم
گفتی که مرا دوست ندارِِی گلهاى نیست
بین من و عشق تو ولى فاصلهاى نیست
گفتم که کمى صبر کن و گوش به من کن
گفتى که نه، باید بروم حوصلهاى نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولى حیف
تو رفتى و دیگر اثر از چلچلهاى نیست
گفتى که کمى فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله اى نیست
رفتى تو، خدا پشت و پناهت به سلامت
بوسه یعنی وصله ی شیرین دو لب
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق
بوسه یعنی لذت دل دادگی
لذت از شب . لذت از دیوانگی
بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی
بوسه یعنی آغازی برای ما شدن
لحظه ی با دلبری تنها شدن
بوسه سرفصله کتاب عاشقی
بوسه رمز وارد دلها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان
بوسه یعنی عشق من با من بمان
اشتباه من بود یا تو؟
گناه من بود یا تو؟
من اون آدم بده بودم یا تو؟
تو کجا بودی وقتی که من هر شب تو رویای تو گم میشدم؟
چرا من بودم و تو نبودی؟
چرا تو باید این بازی رو تموم میکردی؟
چرا من باید میشکستم؟
آخه چرا من شدم آدم بده
من که تا آخرش بودم؟؟؟؟
منم شعر فراموشی…
تو مثل لحظه باز شدن غنچه گل سرخ هستی ،
تو مثل لحظه آمدن موج های دریا به کنار ساحل می باشی.
تو مثل لحظه طلوع زیبای خورشید از پشت کوه ها هستی.
تو مثل لحظه پرواز پرندگان در اوج آسمان آبی هستی.
تو مانند لحظه باریدن باران در هوای بهاری می باشی.
مثل لحظه نشستن شبنمی بر روی گل ، مثل لحظه ای که رنگین کمان در آسمان نمایان می شود.
عزیزم تو زیباترینی تو بهترینی.
تو مثل لحظه ای هستی که فصل بهار سلام دوباره ای به طبیعت خشک میکند.
تو همان سر سبزی بهاری ، لطافت بارانی و به خوشبویی گلهایی.
عزیزم تو زیباترینی تو بهترینی.
تو مثل لحظه ای هستی که برای من همان رویاهای عاشقانه ام است.
تو مثل لحظه ای هستی که مهتاب از پشت ابرها بیرون می آید و شب تیره و تارم را روشن میکند.
تو مثل لحظه رهایی پرنده از قفس می باشی.
عزیزم تو زیباترینی ، تو بهترینی.
تو مثل یک چشمه جوشانی ، یک قله خوشبختی.
تو مثل همان لحظه ای هستی که تپش قلبم را تندتر و تندتر میکنی و من در همان لحظه به تو میگویم دوستت دارم ای زیباترینم و ای بهترینم.
نفس عشق من
وقتی که قلبم، همین قلبی که اینک عاشق است ، در گوشه ای تنها بود و خسته
وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا، پر از غم بود و در هم شکسته
نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم
وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را
وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را
امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی
حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره
قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره
حالا تو هستی و دل پر از احساس من
تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من
حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد
نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم
نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم
این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد، به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد
به امید آن روزها نشسته ام
من که به تنها آرزویم رسیده ام
خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام…
بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود.
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد.
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن.
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است.
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن.
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم.
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ، با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم.
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد.
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن.
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم.
اون نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم.
آن لحظه با تمام وجودم احساس کردم برای من است.
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم.
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم.
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو می آیم هر جا که باشی.
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم.
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود.
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند.
دوست دارم
لحظه آخر
بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره
وقتی بی تو تک و تنهام زندگیم معنا نداره
از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم
فکر میکردم میرسی یه روز تو بی کسیم به دادم
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله
لحظه های آخر تو توی قلب من میمونه
هیشکی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه
رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده
بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده
چشم به راه تو میمونم تا که برگردی دوباره
میترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله
رفتی اما خاطراتت توی قلب من میمونه
هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه
تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو میمونم
تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم میدونم
اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار
با چشای خیس و گریون من میگم خدا نگهدار
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطربوی لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان
برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ...
عشق آدم را داغ می کند
و دوست داشتن آدم
را پخته می کند .
ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود...
مرا کم اما همیشه دوست داشته باش... این وزن آواز من است. عشقی که گرم وشدید است، زود می سوزد وخاموش می شود. من سرمای تو را نمی خواهم، ونه ضعف یا گستاخی ات را. عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد، گویی که برای همه عمر، وقت دارد. مرا کم اما همیشه دوست داشته باش. این وزن آواز من است. اگر مرا بسیار دوست بداری، شاید حس تو صادقانه نباشد. کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد! من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد. من راضی ام. دوستی پایداراز هر چیزی بالاتر است.
مرا کم اما همیشه
دوست داشته با ش
این وزن آواز من است
بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم
داری
ومن تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم
تا زمانی که زندگی باقی
است
هرگز تو را فریب نمی دهم
چه اکنون وچه بعد ازمرگ
همیشه با تو صادق
خواهم ماند
وامروز در بهار جوانی ام
عشقم به تو اطمینان می بخشد
مرا کم اما همیشه
دوست داشته باش
این وزن آواز من است
عشق پایدار ، لطیف وملایم است
ودر طول
عمر، ثابت قدم
با تلاش صادقانه
چنین عشقی به من هدیه کن
ومن با جان
خود
از آن نگهداری خواهم کرد
در خشکی یا دریا
در هرجا ودر آب وهوا
عشق
پایدار، ثابت وهمیشگی است
مرا اما همیشه
دوست داشته باش
این وزن آواز من است
همان گونه که وزن زندگی است
پی نوشت:چرا از من گذشتی خیلی ساده
تو که
دونستی این مرد پیاده جونی شو پیه عشق تو داده
شنیدم گفتی از عاشقی سیرم
نگفتی با خودت من یه وقت میمرم؟
حالا حق دل و از کی بگیرم؟!
چرا از من
گذشتی بی تفاوت
نه انگار عشقی بود نه روزگاری
نه پائیز و زمستون نه بهاری
چه جور دلت اومد تنهام بزاری
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک چراغ زندگی منی
با من بمان تو آن تک واژه زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک خوشی زندگی منی
با من بمان تو آن تک عشق زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک کلید خوشبختی منی
با من بمان تو آن تک یاردوران تنهایی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک ستاره ی زندگی منی
با من بمان تو آن تک نیاز زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک امید زندگی منی
با من بمان تو آن تک آوای زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک دوست شبهای منی
با من بمان تو تک معنی دهنده ’ زندگی من هستی
دوستت دارم ای تک رویای زندگی من
نمی دونم باید خوشحال باشم یا غمگین
خوشحال از اینکه پیشم بودی کنارم بودی هنوزهم فکر میکنم که همش تو خواب بود
غمگین از اینکه ای کاش این بودن و موندنها کنار من همیشگی و ابدی بود
از وقتی که اومدی و رفتی و تا الان که دارم باهات حرف می زنم حالم خرابه
منو بد هوایی کردی بد داغونم کردی
و همش ای کاش ،ای کاش ها تو ذهنمه و از فکرم بیرون نمی یاد
ولی باز ...
مرسی به خاطر حضورقشنگت
مرسی به خاطر اومدنت
مرسی که روز خوبی رو واسم رقم زدی
مرسی که به خاطر دیدن من و کنار هم بودن دست به هر بهانه ای می زنی
ای کاش بیش از اینها به من تعلق داشتی
ای کاش...
دوستت دارم عزیزم
خیلی دوست دارم .....
گفتم که دوستت دارم ، گفتی که باور نداری
گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم ، گفتی دلم را نیز باور نداری
سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم. مدتی سکوت با چشمانی خیس
گونه ام خیس شد و قلبم شکسته
گفتی که تو قلبم را شکستی ، گفتم که قلبت شکسته نشد ، احساست در هم شکست
گفتی سکوت کن میخواهم گریه کنم ، من نیز سکوت کردم و با گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم
گفتی بی خیالی از اشکهایم ،چیزی نگفتم ، و باز سکوت و یک آه تلخ
گفتی کاش که عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه این دردها را دارد
گفتی خسته شدی از همه کس ، گفتم من با تو می مانم
گفتی خیلی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است تنهایی را نمی شناسد
و باز گفتی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد
گفتی که این حرفایت تکراری است ، گفتم به جز تکرارش راهی نیست
گفتی که آغوشت را میخواهم ، گفتم که منتظر بمان عزیزم
گفتی که شانه هایت را میخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
گفتی که تو از حرفهایم پریشانی ، گفتم حرفی نیست و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست
گفتی که لبخندی بزن ، گفتم که حس لبخند نیست
گفتم با اینکه این کلمه تکراری است و با اینکه باور نداری باز میگویم که دوستت دارم
چیزی نگفتی و سکوت کردی
گفتم که دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم و اشک از چشمانم سرازیر شد
و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت اینبار تو نیز مانند من اشک ریختی
پرسید:
به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم
"بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هیچ کس. پرسید پس به خاطر چه زنده
هستی؟ با اینکه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یک بغض غمگین گفتم به
خاطر هیچ چیز. ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک
تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده
است.
پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت
شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت
آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت
پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....
غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....
فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...
عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.
پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و
چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.
پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی
واکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام
پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم
پاییز را دوست دارم
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر .... که در پاییز است
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم به خاطر ...
کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...
تو یادت نیست ولی من خوب به خاطر دارم که برای داشتنت
دلی به دریا زدم که از آب واهمه داشت…
تو را با شیشه عشقم میان مرمر قلبم تراشیدم
از ان پس هم تو را چون بت پرستیدم گفته بودی چرا .......؟ چرایش را نمیدانم!
بدست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا
که از لطف تو خود آخر سلامی میرسد ما را
خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش
مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا
شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم
ز رقت چشمهها گردند گریان سنگ خارا را
ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی
اگر کاری به سر میشد، ز سر میساختم پا را
ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته
اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
به فردا میدهی هر دم، مرا امید و میدانم
که در شبهای سودایت، امیدی نیست فردا را
نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی
بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را
ور از تنهایی سلمان و حال او خبر، پرسد
بگو بیجان و بیجانان، چه باشد حال تنها را
دلمو شکستی اما تو اشتباه کردی
......? من نه عاشق بودم و نه محتاج
نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس
می ارزید
من نه عاشق بودم نه دلداده به گیسوی بلند و نه الوده به افکار
پلید...
من به دنبال نگاهی بودم که مرا
از پس دیوانگی ام می
فهمید
و خدا می داند ....... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا
بود.
امشب باز قطرات اشک بیقرارانه تو را فریاد می زنند .
بغضی راه گلویم را بسته ....
نمیدانم شاید همین عشق است که می خواهد فریاد برآورد!
اما دیگر تاب و توانی برایش باقی نمانده .
هنوز هم قلبم با هر طپش تو را جست و جو می کند
اما اینجا فقط غمی است که از زیبایی یک عشق به یادگار ماند
دیشب با خیال تو به مهتاب سفر کردم
از کنار شاخه بید زمان، از یاد تو گذر کردم
این بار باز نگاهت، همچون صدایت، غم پنهانی داشت
زخم های دیرنت سرپوشی از پریشانی داشت...
من با خیال تو، دیشب از جاده ی بی انتهای شب گذر کردم
این بار باز هم از حسادت به مهتاب نظر نکردم
بی تو مرا، مهتاب رنگی دگر است
زلف های پریشان شب برایم غم دگرست
بی تو، شب برایم کابوسی از آخرین نگاه توست
چشمان پرشور تو در شب برایم فانوس راه
باز کابوس رفتن تو در خیالم نقش می بست
با زلفی پریشان ، با زخم دیرینت، سوار بر دوش باد
و کابوس رفتنت مرا به آتش کشید...
بی تو بودن و بی تو به مهتاب نگاه کردن
برایم درد و کینه و آه و حسرت...
دیشب با خیال یاد تو
شب را به صبح سر کردم
این بار هم باز از روی خجالت به تو نظر نکردم
بی تو بودن و بی تو به مهتاب نگاه کردن،
برای من کابوسی از رفتن دیرینه توست...
تو تشنه ی شعرای من، من تشنه لبهای تو...
تو آنسوی کوهها، من پشت ردپای تو...
کی میرسی پیش دلم، با واژه های خنده ات؟
تا واژه هایم گم شود در بین واژه های تو...
چشم من فرش تمام پای تو
قلب من تقدیمی چشمان تو
دیده بگشای و بیا، این جان من
هرچه جان دارم فدای جان تو...
قلب من یک کوچه تاریک بود
با تو روشن شد مثل ماهتاب
تو شدی ستاره شبهای این
کوچه گرد کوچه های ماهتاب...
عشق یعنی با من و تو، ما شدن
عشق یعنی خیس و بارانی شدن
عشق یعنی لحظه ای چشم تو را
دیدن و خندیدن و عاشق شدن...
دیشب با خیالت،
خواستم شعری بگویم
شعری از ستاره باران هوای تو بگویم
از نگاه مهربانت
از صدای دلنشینت
از تو و عطر لبانت
شعری با صدای غمبارم سرودم...
دیشب با خیالت،
از جاده عشق گذر کردم
تو نبودی که ببینی
به چه حالی من سفر کردم
کوه و دشت از تو به من می گفتند
ابر و باران نام تو را می خواندند
من به عشقت
همچو پروانه شدم
با خیالت، خیس و بارانی شدم...
دیشب، با خیالت
شعرهایم را ز بر کردم
تو نبودی پیشم اما
با یاد مهربانت
شب را به سر کردم
جز تو و یاد قشنگت
کسی همراه نبود
کسی از حال منه شب زده آگاه نبود...
آه... ای مهتاب من!
ای ستاره... مهربان... کمیاب من!
تو بمان با من،
برتاب و بیا
این تو و این جان بی مقدار من...
بیا بشین توی کوچه
حرفهای تو، حرف منه
حرف سفر تو جاده ها
حرف سکوت و پنجره
خوب می دونم ، مسافری
مسافر شهرغریب
چند روزی پیشمی و بعد
مثل همه، تو هم میری!
نه می تونم بگم برو
نه می تونم بگم بمون
هرجا بری باز می دونم
همینه رنگ آسمون
برو ولی جای پاهات
همیشه توی کوچه هست
فکر و خیالی ندارم
حسودی ها همیشه هست
کاشکی میشد که عکس ماه
تو قاب کوچه بشینه
دست مسافرغریب
ستاره ها رو بچینه...
به من نگاه کن واسه یه لحظه
نگات به صد تا آسمون می ارزه
من از خدامه بکشم نازتو
تا بشنوم یه لحظه آوازتو
من از خدامه پیش تو بمونم
جواب حرفاتو خودم بخونم
من از خدامه بمونم دیوونت
سر بذارم رو شهر امن شونت
من از خدامه بمونی کنارم
من که بجز تو کسی رو ندارم
من از خدامه که نباشه دوری
فقط دلم میخواد بگی چه جوری!
من از خدامه پیش تو بمونم
جواب حرفاتو خودم بخونم
من از خدامه بمونم دیوونت
سر بذارم رو شهر امن شونت....
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی خلسه در اعماق شب
بوسه یعنی لذت ازدلدادگی
لذت از شب، لذت از دیوانگی
بوسه آغازی برای ما شدن
لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه سر فصل کتاب عاشقی
بوسه رمز وارد دلها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم وجان
بوسه یعنی عشق من با من بمان
بوسه یعنی قلب تو از آن من
بوسه یعنی تو همیشه مال من
طعم شیرین عسل از بوسه است
پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است
بهترین هدیه پس از یک انتظار
بشنوید از من فقط یک بوسه است...
مانده بودم
پشت پنجره های خالی از بودنت!
توی تنهایی کوچه ای که
سهمی نداشت از نگاه رنگی ات!
مهتاب؛
پشت ابرهای بی باران
خواب بود...
کوچه؛
دل گرفته و سرد
در طلسم تنهایی عشقی که
سراب بود...
تو آمدی!
میان کوچه ای که
چشمهایت را کم داشت...
آمدی،
با بارش مهربانی ات
به چشمهایی که نم داشت!
و نوازشگر دستهایت
به خسته تنی که
غم داشت!
تقدیر؛
دیدن برق چشمانت بود و
بالیدن کوچه
به ستاره اش...
و تعبیر؛
خواب منه خواب زده ای
که تو بودی
فرشته اش...
چه خوب آمدی!
چه خوب ماندی در پس نگاه ابری ام
چه خوب بردی هوش از سرم
با نگاهت،
ای سبز چشم،
گم می شوم با واژه ها
مست می شوم در کوچه ها
و دیگر منی نمی ماند
که از تو بگوید!
از تو و حال و هوایی آشنا...
برای سرودنت،
شعرهایم همه خیس
واژه هایم همه ناب
دستهایم همه ناز
چشمهایم همه باز
و منه کوچه نشین
میان نقطه چین های دلم
وا مانده ام...
به دنبال ردپایت
میان کوچه ها جا مانده ام
صیاد دلم شدی و
از نگاهت تیر خورده ام...
آهای، صیاد... چه می کنی؟
شتاب کن!
دستهای دلم بسته ست،
نفسی باقیست،
بگیر و
خلاص کن...!
من امشب واژه ها را
یک به یک
بر دار خواهم زد!
و چشمان اسیرم را میان دفترم
پنهان خواهم کرد.
نمی خواهم بدانی
دوستت دارم!
نمی خواهم بیابی
حس عشقم را
به دستان مداد شب؛
که چیزی از درون من نمی داند.
نمی خواهم بگویم حال دردم را
و تعبیرش کنم در جمله ای کوتاه.
نمی خواهم نت خاموش سازم را
نگاه پنجره بر بام بسپارد...
من امشب با نگاهم
حرف خواهم زد
و اندام تمام کوچه ها را
اشک میریزم
که شاید روزنه
از نور مهتابت به هم پاشد
و دفترهای عریانم
عروس نقطه چینها را
به خود خواند...
دوباره شب شد و دوباره دیدمت، اما خیال بود!
تو کنار من و... من نزدیک دیدمت!
نه... محال بود!
چشمهای عاشق من خیره ی نگاه تو و...
چشمهای مهربان و پاک تو چه زلال بود!
پاییز بود و کوچه و کوچه گردی های من
تو بودی و با تو کوچه مون چه بی مثال بود
درخت آرزوهای محالم بودی و صد افسوس
یک عمر به انتظار میوه بودم و... کال کال بود!
گفتم کمی بمان، دیده بارانی و دیدنی ست
گفتی نیست مجال ماندنم...
ولیکن مجال بود!
عمر رفت و تمام سهم تو از من، نگاه بود
سهم من اما از عبور تو، رنج و ملال بود!
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد...
اما نه...
با خیال روی تو،
خوابم حلال بود!
ترانه هایم رنگ کهنگی می گیرند
اگر با صدای تو خوانده نشود
و من برای سرودن عاشقانه هایم
گاه عطر نفس های تورا کم می آورم
به پریشان نامه هایم خرده نگیر
هرکدام از اهنگ های نفس هایت
برای خود قصیده ای تازه است
ومن
برای ثبت لحظه های دلدادگی
به گرمی دستهای مهربانت
درجای جای دلتنگی هایم
نیاز دارم
سایه ام را دنبال نکن
چرا که این سایه خودتوست
که برسرم افتاده
پایت را هم
جای پاهای من نگذار
این قدم ها راه رفته تورا
دنبال کرده اند
سایه به سایه می روم
همنفس بهانه ات
بازبه تو نمی رسم
کوش کجاست سایه ات
من به هوای کوی تو
محوتمام راه هام
می روم و نمی رسم
اسیر این بیراهه هام
نفس نفس ترانه ام
بیاو ساز کوک کن
برای این شکسته دل
کمی بهانه جور کن
تشکر
واسه بودنت. واسه اینکه توی این قحطیه محبت ، بی منت بهم محبت میکنی .
ممنونم که تحملم میکنی . ممنونم که غم سنگین تو نگامو میخونی. اینجوری خیلی آروم میشم .ممنونم که اگر بعضی وقتا کم لطفی میکنم اونم نه از روی عمد فقط از روی بی حواسی بازم کنارم میمونی و هرچند ناراحتی و از توی چشمات میخونم اما بازم میگی عیبی نداره......
بیشتر از این نمی تونم بگم چون این جوری اشکام نیمزارن دیگه بنویسم ......فقط ممنونم دوست خوبم .
جونمی کاش بتونم تمام این محبتا تو جبران کنم . اونم نه یه جا . خورد خورد و کم کم که بودنت طول بکشه.....
خودت میدونی که به شدّت دوست دارم و هم من هم خودت اینو فهمیدیم که دوست داشتن از عشق خیلی بهتره....
پس اگه تورو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش.....
اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش
منو ببخش اگه واسه چشای تو خیلی کمم
تو یه فرشته ای و من اگه فقط یه آدمم
منو ببخش اگه برات میمیرم و زنده میشم
اگه با دیوونگی هام پیش تو شرمنده میشم
- این گل رز سرخ با تمام محبت توی قلب شکسته ام تقدیم به قلب تو....
گرچه اینجا نیستی...
هر جا که میرم ، یا هر کاری که می کنم ،
صورت تو رو در رویاهام می بینم ، دلم برات تنگ میشه .
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ میشه ،
دلم برای نوازشت تنگ میشه ،
دلم برای همه چیزایی که با هم سهیم بودیم تنگ میشه ،
دلتنگی برای تو رو دوست ندارم ، احساس سرد و تنهاییست
کاش می تونستم با تو باشم ، همین حالا...
تا گرمای عشقمون برف های زمستون این دوری رو آب کنه ،
اما چون نمی تونم همین حالا با تو باشم ،
نا چارم به رویای زمانی که با هم خواهیم بود قانع باشم...
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !
چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !
چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !
برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !
کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !
نیاباران زمین جای قشنگی نیس!
من ازاهل زمینم خوب میدانم!
که گل در عقدزنبوراست...
ولی سودای بلبل دارد و
پروانه را هم دوست میدارد....
توی دادگاه عشقت منو محکومم کن
منو از داشتن هر چی عشق محرومم کن
حبس ابد ببر برام هر چی بگی من حاضرم
به خاطره دوس داشتنت تا چوبه ی دارم میرم
خودم می خوام پیش همه به جرم اقرار کنم
هر چی گفتم حقیقته دوباره تکرار کنم
توی دادگاه عشقت عاشقی جرم منه
حکم اعدام زیر بارون عاقبت دوس داشتنه
توی زندون خاطراتت تنها همدم منه
دل بی رحم تو سنگه منو اتیشه میزنه
اما فکر نکن یه لحظه ام زیر حرفم میزنم
زیر شنکجه ام که باشم از تو دل نمی کنم
رو در و دیوار زندون اسم تو حک میکنم
اگه جون ندم از عشقت به خودم شک میکنم
روز موعد رسیده روز رهایی از تن
اوج معراج یه عاشق لذت از عشق مردن
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی
نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی
اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن
بهت قول نمی دم ساکتت کنم اما منم پا به پات گریه میکنم
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم
اگه به روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم
همگام با سایه تنهایم در خیالبارانی ام قدم بزنم و چتر شکسته بغضم را بگشایم می خواهم شاعر لحظه های تارم باشم و غزل غزل گریه کنم میخواهم در کنار دریای دلواپسی انتظلر در انتهای جاده غربت بنشینم و نگاهم را به روزی بدوزم که همه تلخیها و ناباورانه ها از دیارم کوچ کنند میخواهم آنقدر اشک بریزم تا که ابرها نزد چشمم خجل شوند دلتنگی من وقتی به پایان میرسد که انتظار سرآید و اتاقم از عطر حضور او لبریز شود.
یا حق´¯)
`*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________**** ________
___***____***____***__ *** ______
__***________****_______***_____
_***__________**_________***____
_***_____________________***____
_*** ____ _____***___
__***___________________***____
___***__ ** *______
____***______________ ***_______
______***__________ ***_________
________***__ _***___________
__________***___***_____________
____________*****_______________
_____________***________________
______________*_________________
اشک بی شک محرم راز دل است
خوشترین موسیقی ساز دل است
اشک فریاد و خروشی بی صداست
در حقیقت بال پرواز دل است
اشک این زیباترین حرف سکوت
هم زبان عشق و هم راز دل است
اشک یک عمرست با دل هم دل است
میهمان سفره باز دل است
چه کسی بعد از من
غبار چشم هایت را می دزد ؟
چه کسی بعد از من
سکوت تنهایت را گلباران می کند ؟
چه کسی بعد از من
عمق دلتنگیت را ساز می شود ؟
چه کسی بعد از من
به یاد دلگویه هایت اشک می ریزد ؟
چه کسی بعد از من
دلیل خوابگردی شبانه ات می شود ؟
چه کسی بعد از من
بهانه بازیگوشی زلفت با باد می شود ؟
چه کسی بعداز من
دست تنهایی تو را می گیرد ؟
چه کسی
فاجعه عاشقی کردنت را تکرار می کند ؟
چه کسی
رسوایی چشم هایت را پنهان می کند ؟
چه کسی بعد از من
غریق نجات شعر های به گل نشسته ات می شود ؟
چه کسی بعد از من
موج خاطراتت را شانه می کند ؟
چه کسی بعد از من
نامت را روزی هزاران بار فریاد می زند ؟
چه کسی بعد از من
مرا در تو تکرار می کند ؟
تو که می خوانی روزی که جهان خواست بایستد بگو به گونه ای از چرخش بماند که من در نزدیک ترین فاصله از تو مرده باشم.................
بدان که هنوز هم دوستت دارم و به خاطر توست که هنوز هم می نویسم................
نمی آیی
دیگر به خلوت لحظههایم عاشقانه قدم نمیگذاری ...!!
دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمیبینمت...
سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام !
من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرنده ام ؟
من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ......
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است ...!!
میخواهمت هنوز
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند .
اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که...
حتی اگر چشمانت بیگانه را بنگرند ,
حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند ,
اگر لبهایت.........
می خواهمت هنوز ...
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که ...
دلتنگت شده ام به همین سادگی !!!!!!
!!!!!!
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتمو دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است... میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود... میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...
کف پایم زخمی است
ودلم زخمی تر
لحظه ای صبر نما تادلم را که به پایت افتاد
از زمین بردارم
سهم من از این عشق - چه تفاوت دارد - سهم این عشق کجاست؟
تو که ما را به تمنای وصال آزردی
از چه آخر به دل ما غم هجران دادی؟
در دلت چیست؟ بگو
عشق ما یا غم او
درد ما یا تب او
تو ندانی که چه دردیست غم دل به زبان آوردن.
ما که دیگر رفتیم؛
ولی از عشق سخن با دل دیوانه نگو ، که دلت از سنگ است و دل دیوانه از شیشه
او که عاشق بشود، نکند فهم که سنگ از شیشه چه بدش می آید.
عاقبت سنگ زد و شیشه شکست. کودکی این را گفت؛
و دل من بشکست.
با خدا من گفتم درد دل از غم تو و خدا گفت به من
بنده کوچک من
دل او از سنگ است.
پس تو بیهوده نکوش
دل او از سنگ است...
تا زمانی که دلم سوی خدا پر نکشد
تا زمانی که اجل خط و نشانی نکشد
دارمت دوست به حدی که خدا میداند
راز این قصه فقط باد صبا میداند ...
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه می کنی
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من...
غصه هایت برای من....
همه بغضها و اشکهایت برای من
بخند برایم بخند
انقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خندهایت را
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم
هوای رفتن
می خوام یه قصری بسازم
پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشی و
یه شب مهتابی باشه
امشب می خوام از آسمون
یاسهای خوشبو بچینم
امشب می خوام عکس تو رو
تو خواب گل ها ببینم
کاشکی بدونی چشمات رو
به صد تا دنیا نمی دم
یه موج گیسوی تو رو
به صد تا دریا نمی دم
کاش تو هوای عاشقی
همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگی
حرفای رنگی بخونی
حتی اگه دلت نخواد
اسم تو ، تو قلب منه
چهره تو یادم میاد
وقتی که بارون می زنه
امشب می خوام برای تو
یه فال حافظ بگیرم اگر آه خوب در نیومد
به احترامت بمیرم
امشب می خوام رو آسمون
عکس چشات رو بکشم
اگر نگاهم نکنی
ناز نگات رو بکشم
می خوام تو رو قسم بدم
به جون هر چی عاشقه
به جون هر چی قلب صاف
رنگ گل شقایقه
یه وقتی آه من نبودم
بی خبر از اینجا نری
بدون یه خداحافظی
پر نزنی تنها نری
وقتی که اینجا بمونی
بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن آه آنی
مرگ گلهای مریمه
مهربونم:
کاش میدانستی چه دردی در این صدا زدن ها نهفته
کاش می دیدی تمام اشتیاق و حسرتی که در پشت خیسی چشمانم
مات و مبهم به زنجیر کشیده شده
داغی اشکهایم گرمی نگاهت را بر گونه هایم حمل می کنند
دلم تنگ است
دلم برایت تنگ است
دلم برای با تو بودن تنگ است
میدانی....دلم برای حرف هایت
درد دلهایت
برای نوازش هایت
دلم بدجوری برایت تنگ شده
اشتیاق تلخ تمام وجودم را در بر گرفته....
بدترین درد این نیست که عشقت بمیره...
بدترین درد این نیست که به اونی که دوسش داری نرسی
بدترین درد این است که:
عشقت ندونه دوسش داری!!!!!
نخستین عشقم تویی
و با یکدلی می نویسم که با تو
تا آخرین لحظه خواهم ماند
با چشمان خیس می نویسم
که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم
می نویسم از آن حرفهای شیرینت
و آن لحظه ی رویایی که من و تو در آن آشنا شدیم
و شیفته ی قلب های سرخ هم شدیم
آن چه که می نویسم حرف دل است و بس
حرف دل عاشق و بی قرار من
می نویسم و فریاد می زنم
دوستت دارم
وقتی امروز با چشمان خالی ام از پنجره به بیرون نگاه کردم
جز تکرار دیروز چیزی نبود
اما چیزی چشمانم را پر کرد
چیزی به تقدس همه پاکی ها
چیزی که گواه می داد امروز با دیروزم یکی نیست
با تمام وجودم حسش کردم
یاد کسی که همه ی وجودمه
و یاد او بود که چشمانم را پر از قطره های عشق کرد
چیزی در دلم فریاد می زد
با اینکه دیروز گذشت با همه ی دلتنگی
اما امروز
دلتنگ تر از دیروزم....
لحظه شیرینی است که به تو دل بستم
از تو پرسیدم من:تو منی یا من تو؟
و تو گفتی هردو
گفتم ای کاش پناهم باشی
همه وقت وهمه جا دست تو در دستم
تکیه گاهم باشی
وتو گفتی:هستم
تا نفس هست کنارت هستم
واقعآ نمیدانم که با چه بیانی زیبایی عشق تو را بسرایم٬تمام غم های من با لبخندی که بر لبهای
شیرینت نقش میبندد از بین میرود و تمام شیرینی زندگی ام با کوچکترین غمی که بر چهره ی تو
مینشیند محو میشود.نازنینم لحظه ای نیست که در یاد تو و غرق در خیالت نباشم.گلم نمیدانم چطور
بگویم که چقدر دوستت دارم و چه اندازه میزان محبت تو در دلم ریشه افکنده است فقط ارزو میکنم که
زندگیم حتی برای یک لحظه هم که شده کوتاه شود و تمام ان را در کنار تو باشم.روز به روز که میگذرد
اتش محبتت در دلم بیشتر میشود و من به خاطر این محبت تو از صمیم قلب می گویم که:
گل زندگیم دوستت دارم...
تو کـــوچه ای که ســـوت و کوره نـــگاه من زچـــشمی دوره
منتظر فـــرشـــته بودم اون کـه تـو تاریــــکی یه نــوره
ســــال های ســـال مـــــیگردمو پـــیدا نمـیــــکــنم نشــــــونه
نه راه پیـــش دارم تــــــوکـــوچه نه راه بــــــرگشــت بـه خـونه
اســــــیره کــــوچه ها شدم پـــــیاده خســــــــته شد دلــــــم
از این کوچـــــه به اون کوچـــــه نمیدونم کجـــــا برم
راه خـونـــــه گم کردمــــــو سرگـــردونو پریـــــشونم
آه ای خـــــدا برس به داده هم این دلــــو هم این جـــــونم
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای آینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
تو رفتی رد پایت در دلم ماند
شکوه خندهایت در دلم ماند
دلم را با سحر خوش کرده بودم
غروبم ماجرایت در دلم ماند
شریک دردهایم بودی, اما
غم بی انتهایت دردلم ماند
هزار و یک شبم چون باد بگذشت
طنین قصه هایت در دلم ماند
سپردی سر نوشتم را به پاییز
بهار با صفایت در دلم ماند
علی رغم سکوت ساده من
سفر کردی صدایت در دلم ماند
و حالا مثل یک رویای برفی
تو رفتی رد پایت در دلم ماند
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه و سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
به اوج می برد مرا
به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستارهها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@@
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو
غریبه آشنا
تو از کدوم قصه ای , که خواستنت , عادته
نبودنت فاجعه , بودنت , امنیته
تو از کدوم سرزمین , تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من , یه آسمون , جدایی
اهل هر جا که باشی , قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه , ناجی قلب منی
پاکیه آبی یا ابر ؟! , نه خدایا , شبنمی
قد آغوش منی , نه زیادی , نه کمی
منو با خودت ببر , ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو , با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر , من حریص رفتنم
عاشق فتح افق , دشمن برگشتنم
منو با خودت ببر , منو با خودت ببر
غریبه آشنا , دوست دارم , بیا
منو همرات ببر , به شهر قصه ها
بگیر دست منو , تو دستات
چه خوبه سقفمون , یکی باشه با هم
بمونم منتظر , تا برگردی , خونم
تو زندونم با تو , من آزادم
سرابِ ردِ پای تو کجای جاده پیدا شد؟
کجا دستاتو گم کردم که پایانِ من اینجا شد؟
کجای قصه خوابیدی که من توو گریه بیدارم
که هر شب حُرمِ دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من, تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری, تظاهر میکنم هستی
توو آهنگِ سکوتِ تو به دنبال یه تسکینم
صدایی توو جهانم نیست, فقط تصویر میبینم
یه حسی از تو در من هست که میدونم تورو دارم
واسه برگشتنت هر شب درا رو باز میذارم
سرابِ ردِ پای تو کجای جاده پیدا شد؟
کجا دستاتو گم کردم که پایانِ من اینجا شد؟
کجای قصه خوابیدی که من توو گریه بیدارم
که هر شب حُرمِ دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من, تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری, تظاهر میکنم هستی
در این لحظه های قشنگ
به دنبال عاشقانه ترین واژه ها و کلمات میگردم
اما هیچ کلمه و واژه ای نمیتواند
عظمت حضور تو را در زندگی من وصف کند
فقط میگویم ” دوستت دارم ”
میدانم که در پس این چهره مهربانت
و صدای آرامش بخشت
قلبی آکنده از عشق نهفته است
پس من نیز احساساتم راتقدیم به آن کسی می کنم
که حضورش در زندگی من دلخوشی همیشگیست
عاشقتم بهترینم...
عاشقانه می نویسم
با قلمی به رنگ سبز و با دلی به رنگ آبی مینویسم از تو که بهترینی...
مینویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت ....
مینویسم از تو که همان فرشته نجات این قلب شکسته منی ...
مینویسم از تو که برایم بهترینی عزیزم ...
با چشمهای خیس مینویسم
که مرا تنها نگذار و با دلی پر غرور مینویسم که تا آخرین لحظه
نفسهایم ، هم نفس تو هستم...
یک قلب کوچک و پر از درد و غصه دارم
همین قلب یک عالمه آرزو و عشق درونش
نهفته است.... آرزوی به تو رسیدن و با عشق تو زندگی کردن...
چه لحظه زیبایی است
لحظه ای که ما بهم رسیده ایم و آنگاه که دست در دستان هم
گذاشته ایم در کنار دریا ایستاده ایم و لحظه غروب خورشید را می بینیم ..
چه لحظه زیبایی است لحظه به هم رسیدنمان...
آن لحظه را با دنیا نیز عوض نخواهم کرد
چون برای رسیدن به آن همه چیز را
زیر پا گذاشته ام و قید همه کس را زده ام...
خاطرات گذاشته را از دلم سوزاندم به خاطر تو و در قلبم همه اسمها برایم
بی گانه اند و تنها تو را می شناسم ، قلب مهربان تو و اسم مقدست را....
تنها کافی است لحظه های سخت زندگی ام را با نام تو آغاز کنم آنگاه آن
لحظه های سخت برایم چه آسان می شود!
می نویسم از تو
که هیچکس به زیبایی تو برایم نیست
و هیچکس به جز تو لایق این قلب پر احساس من نیست ....!
با قلمی به رنگ سبز ،
با احساسی به رنگ آبی ، با آرامش عاشقانه می نویسم از تو
که بیشتر از همه کس و همه چیز دوستت دارم عزیزم....
به خاطر همه چی ازت ممنونم عشقم...
بی صبرانه آمدنت را نظاره گر بودم
و تو نیامدی .....
سالیان چله نشینی و
شب یلدایی بی پایان .....
زمستانی سرد و
هوایی غبارآلود و مِه گرفته .....
من بودم و واژه ی تلخ انتظار.....
در انتظارعروجت ؛
ثانیه ها را نجوا کردم و باز.....
تو نیامدی .....
شب را به روز دوختم وباز
تو نیامدی...
......
عرش نشین گریز پای من ! .....
خاک نشین درگهت بودم و تو مرا ندیدی
چون موری .....
در میان خیل مشتاقانت ...
غریق دریای موّاج وپر تلاطم عاشقی ات ...
سراب هجرانت کُشنده ومن ؛
عطشناک نم باران عشق تو ....
رحمی بر من آر ! ......
بگذار ارکیده های پژ مرده ی این دل عطشان ؛
سیراب از باران مهربانی ات گردد .
تبر هجرانت ،
ریشه درخت تنومند دلدادگی ام را ،
خشکاند و نابود کرد ...
و قلبم به دو نیم تقسیم شد
نیمی ، فرتوت و نیمه جان ،
از فراق سالیان دلشدگی .....
و نیم دیگر ؛سوزان ونالان
در انتظاری ابدی.....
تو بگو :
زمستان هجران و زنده به گوری ام را ؛
با کدامین کبریت نیم سوز ؛
گرما و رونق بخشم ؟!
با کدامین کبریت سوخته و خیس ؛
چراغ گور تاریک آرزو هایم را روشن سازم ؟
دیگر نایی نیست
دیگر نفسی نمانده
و
منم و خاطره ایی خاک نشسته و تارگرفته
در صندوقچه ی سربه مُهر دل
از عشقی ازلی
که به عشقی ابدی بدل گشت
و باز !.....
تو نیامدی .....
می خواهم از تو بگویم
بی آنکه در جســـــــــــــــــــتجوی قافیه ها باشم
و بی آنکه حتی در جســــــــــــــتجوی واژه ها باشم
می خوام از تو بگــــــویم
از تو که ناخواسته با سکوتــــــــــــــــت منو می شکنی
از تو که عاشقانه دوستت دارم و نمی دانی دوستت دارم
با ساده ترین کلمات
همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد
می خواهم بگویم دوستت دارم
نه می خواهم از آسمان برایت خورشـــــــید را بیاورم
نه می خواهم ستــــــــــاره ها را برایت بچینم
نه می خواهم به شهر آرزوها و رویاها بروم
و نه می خواهم به اندازه این ســــــــکوت تلخ فریاد بزنم
فقط ســـــــــاده و با صداقت
همراه با شـــــــاهدی صادق
از اعمال جانی سوخـــــــته
با چشـــــــمانی بارانی
می خوهم بگویم دوســـــــتت دارم
و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید
من تقدس عشقت را
بر کرامت وجودم نشانده ام
هر چند همراه با سکــــــــــــــــوتی به تلخی زهر است
و اگر سراسر وجودم زبان باشد
یکسره خواهم گفت
با این ســـــــــــــکوت دوستت دارم
برای تو می نویســـــــم
برای تویی که قلبت پــــــــــاک است
برای تویی که تنـــــــهایی هایم پر از یاد توست
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــــــــق توست
برای تویی که احســـــاسم از آن وجود نازنین توست
برای تویی که تمام هســـــــتی ام در عشــــــق تو غرق شد
برای تویی که چشــــــمانم همیشه به راه تو دوخته است
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احســــــــاس پاک خود کردی
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنیـــــن خود کردی
برای تویی که هر لحـــــظه دوری ات برایم مثل یک قرن است
برای تو که هیچ وقت نفهمیدی دوستت دارم
برای تویی که سـکوتــــــــــــــــــــت سخت ترین شکنجه من است
برای تویی که قلبـــــــــت پـاک است
برای تویی که در عشـــــــــــق ، قـلبت چه بی باک است
برای تویی که عـشــــــقت معنای بودنم است
برای تویی که غمــــــــهایت معنای سوختنم است
برای تویی که آرزوهایـــــــــت آرزویم است
بگو با دلی که اسیره چه کنم ؟
با این خاطره های تیره چه کنم؟
گیرم منو یه عمری زنده بذاری
با روحی که داره میمیره چه کنم؟
خدایا مگه به درد دل آدما گوش نمی دی؟
مگه ندیدی دلارو نشونه گرفته پلیدی؟
دستای منو بگیر و رهام کن از این نا امـــــیدی
از سیـــاهی به سفیــــدی
کوک ناقوصه دلم از من صدا کن خـــــــــــــــــدا
نذار بپوسه دلم آغوشتو وا کن خــــــــــــــــــدا
مثل فانوسه دلم شعلشو به پا کن خــــــــــــــــــدا
ای خــــــــــــــــــــدا
بگو با نفس بریده چه کنم؟
با این جون به لب رسیده چه کنم؟
می خوام نگم از این غم توی دلم
با زجری که به سینه میده چه کنم؟
همه ی گلایه ها و غمای من از روزگاره
دل سوت و کور من تنها و بی کس و بیقراره
جز تو یه آغوش گرم محبت تو جایی نداره
کوک ناقوصه دلم از من صدا کن خـــــــــــــــــدا
نذار بپوسه دلم آغوشتو وا کن خـــــــــــــــــــدا
مثل فانوسه دلم شعلشو به پا کن خـــــــــــــــــــدا
ای خـــــــــــــــــــــدا
وقتی می خوام که نگذرین
انگاری بال در میارین
میرین و قالم میذارین
اما حالا که منتظر
نشستم و تنگه دلم
بال شما شکسته و
غم روی غصه ام میذارین
آخر یه روز می بینمش
ثانیه های نارفیق
ثانیه ها تو رو خدا
هرچه سریعتر بگذرین
دلم داره میشکنه ها
دلم چقدر تنگه براش
میخوام برم به دیدنش
بعد یه دنیا فاصله
می خوام برم ببینمش
ثانیه ها چقدر بدین
ثانیه ها چه کند شدین
ثانیه ها
........
!
همیشه ضد من بودین
یه دشمن خوب و دقیق!!!!!
وقتی می خوام که نگذرین
انگاری بال در میارین
میرین و قالم میذارین
اما حالا که منتظر
نشستم و تنگه دلم
بال شما شکسته و
غم روی غصه ام میذارین
آخر یه روز می بینمش
ثانیه های نارفیق!
ثانیه ها تو رو خدا
هرچه سریعتر بگذرین
دلم داره میشکنه ها
دلم چقدر تنگه براش
میخوام برم به دیدنش
بعد یه دنیا فاصله
می خوام برم ببینمش
ثانیه ها چقدر بدین
ثانیه ها چه کند شدین
همیشه ضد من بودین
یه دشمن خوب و دقیق
وقتی می خوام که نگذرین
انگاری بال در میارین
میرین و قالم میذارین
اما حالا که منتظر
نشستم و تنگه دلم
بال شما شکسته و
غم روی غصه ام میذارین
آخر یه روز می بینمش
ثانیه های نارفیق
ثانیه ها تو رو خدا
هرچه سریعتر بگذرین
دلم داره میشکنه ها
دلم چقدر تنگه براش
میخوام برم به دیدنش
بعد یه دنیا فاصله
می خوام برم ببینمش
ثانیه ها چقدر بدین
ثانیه ها چه کند شدین
ثانیه ها
من دور آن چشمان مهتابت بگردم...
می گردم و می بینمت در قلبم ای یار
بالاترین عشق من و دل شده این کار
خود را در آغوش تو می بینم همیشه
مثل کویرم... تو ولی یک دشت و بیشه!
دست نوازشهای تو روی تنم هست
لبهای داغت همچنان روی لبم هست
جز تو کسی اینگونه صیاد دلم نیست
جز من کسی اینگونه رسوای دلت نیست
شب بود و باران با صدای گرم دریا
من بودم و تو، با همه عشق و تمنا
یک آرزو کردم از آن غول چراغ و...!
بستم دو چشمش را... ببین حال خرابو!
لبها به روی لب... چرا جدا نمیشه؟!
عشقی به این پاکی و زیبایی نمیشه!
شب بود و عشق در خواب و من بیدار اما
گرمای تن... بوی نفس... دستا... پاها
دریای طوفانی بسان بچه ها بود
در عمق شب با آن صدای ناله ها بود
دریا و باران عشقبازی ها کردند
در گوش همدیگر چه نجواها کردند
تا صبح در آغوش هم خوابیده بودند
صبح آخر راه و... همه جا رفته بودند!
جاده به آخر می رسید فردای آن روز
جز یاد و رویایش نمانده تا به امروز
ای کاش میشد تا همیشه اینچنین بود
مست و خراب و بی خیال و... نقطه چین بود.
وقت نوشیدن است آیا امروز؟
روزگار حال مرا می پرسد؟
چه کسی عکس مرا خواهد دید
درمیان قاب چشمان پراز حسرت تو؟
چه کسی می داند
آخر این راه پراز درد کجاست؟
چه کسی می فهمد
عمق دلتنگی من راپس از این؟
آخرین جرعه این جام هنوز
ازگلویم نرفته است پایین
آیا این راه که من پیمودم
آیا این عشق که من حس کردم
همه زندگی من بوده است؟
آخرین جرعه این جام کجاست؟
وقت نوشیدن است آیا امروز؟
روزگار حال مرا می پرسد؟
چه کسی عکس مرا خواهد دید
درمیان قاب چشمان پراز حسرت تو؟
چه کسی می داند
آخر این راه پراز درد کجاست؟
چه کسی می فهمد
عمق دلتنگی من راپس از این؟
آخرین جرعه این جام هنوز
ازگلویم نرفته است پایین
آیا این راه که من پیمودم
آیا این عشق که من حس کردم
همه زندگی من بوده است؟
گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
دل من یه روز به دریا زد و رفت…
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت…
زنده ها خیلی براش کهنه بودن…
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت…
هوای تازه دلش می خواست ولی…
آخرش تو غبارا زد و رفت…
دنبال کلید خوشبختی می گشت…
خودشم قفلی رو فقلا زد و رفت
من همونم که همیشه غم و غصم بی شماره
اونی که تنها ترین حتی سایه هم نداره
این منم که خوبی هامو کسی هرگز نشناخته
اونی که در راه رفاقت ، همه هستی شو باخته
هر رفیق را هی با من دو سه روزی هم سفر بود
ادعای هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود
هرکی با زمزمه عشق دو سه روزی عاشقم شد
عشق اون باعث زجر همه دقایقم شد
اون که عاشق بود و عمری ، از جدا شدن می ترسید
همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید،
چه اثر از این صداقت چه ثمر از این نجابت،
وقتی قدر سر سوزن به وفا نکردیم عادت...
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی سوختن و ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطعه شعر ناتمام
عشق یعنی بهترین حسن ختام
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی
می خواستم خراب نگاهش شوم , نشد
می خواستم ستاره و ماهش شوم , نشد
در آتش حزین فراغش فنا شدم
می خواستم یگانه نگارش شوم , نشد
می خواستم بسان ِ عروسِ پریوشی
دردانه ی دو چشم سیاهش شوم , نشد
پروانه ای شدم , به راهش شتافتم
من خواستم فدای نگاهش شوم !! نشد … “
فراموشم می کنی به سرعت رفتن،
سراغم نمی گیری تا لحظه بودن،
مرا بی احساس پنداشتی
ندانستی سراسر احساسم،
نفهمیدی چنان غرق در عشقم که با تو غم نمی دانم،
بی قرارم تا تو برگردی،
جدایی چه سنگین است،
بی تو بودن سایه شوم است،
تو آنجایی با آرزوهایت خوش و خرم غافل از احوال ما سرمست میگردی،
من و دلواپسی هایم درد جدایی می سرائیم،
راستی یادم هست قطره اشکی که فرو ریخت از چشم هایت،
آنگاه در آغوشم آرمیدی،
چگونه باور کنم وفایت را در اوج بی تابی،
چگونه بگذرم از خاطره هایت که همچون رودی پیوسته بر من جاری است و به مانند عشقت رهایم نخواهد کرد،
از من بر تو تنها چشمه سار روان محبت است که می ماند،
باران بی دریغ احساس و شب ناله های بی تو بودن که تو هیچ نشنیده ای از آن،
مرا با من رهسپار کردی تا مرز بی فروغ تنهایی،
در باورم نیست این لحظه های بی رحم زمانه،
من و دست خطی که با هم بغض داریم،
خنده هایت از دیدن جمله هایم، صادقانه می گویم، باور کن!
باور کن!
غم تنها ترین تنهای دنیا
تویی زیباترین زیبای دنیا
تو مثل امید یک قناری
قراری بر دل هر بی قراری
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق
تویی لالایی خواب خوش آواز
بالم را مشکن در اوج پرواز
نگاهت را می پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هر چه دارم
کنار هر قطره ی اشکم هزار خاطره دفن
اینقدر خاطره داری که گویی قدر یک قرن
گلو می سوزه از عشقت ,عشقی که مثل زهره
ولی بی عشق تو هر دم خنده با لبهای من قهره
درست با منی اما به این بودن نیازارم
تو که حتی با چشماتم نمیگی اه دوست دارم
اگه گفتی دوست دارم فقط بازی لبهات بود
مگر نه رنگ خود خواهی نشست توی چشمات بود
هر چی عشق توی دنیا من می خواستم مال ماشه
اما تو هیچ وقت نذاشتی بین مون غصه نباشه
فکر می کردم با یک بوسه با تو هم خونه می مونم
نمی دونستم نمیشه آخه بی تو نمی تونم
گله میکنم من ازتو ,ازتو که این همه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمی فهمی
گله میکنم من ازتو ,ازتو که این همه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمی فهمی
چشام هم زاده اشک و خون دلم همسایه ی آه
زمونه گرگ و عشق تو شبیه مکر روباه
شدم چوپانه ساده لوح کناره گله ی احساس
چه رسمی داره این گله سر چنگال گرگ دواس
تو اینقدر خواستنی هستی که این گله نمی فهمه
اگر لبخند به لب داری دلت از سنگ و بی رحمه
ببخش خوبم اگه این عشق حیله ی تو رو روکرد
نفرین به دل ساده که به چنگال تو خون کرد
**********
هر چی عشق توی دنیا من می خواستم مال ماشه
اما تو هیچ وقت نذاشتی بین مون غصه نباشه
دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند
دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند
قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود
می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم
و می گفتم:چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم
می نشستم و می گفتم : زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار
.می نشستم و می گفتم:خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم
......... پارسایی از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست
اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است
و زیباترین خطر..... از دست دادن
تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای ....برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور
.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای
رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟
پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام
هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم
تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت
حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، میشوم قد یک کف دست خاک
که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه
یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه
یا مشتی سنگریزه، تهته اقیانوس؛
یا حتی خاک یک گلدان باشد؛ خاک همین گلدان پشت پنجره
یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت
هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه، خاک باقی بماند، فقط خاک
اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد.
یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود،
انتخاب کند، عوض بشود، تغییر کند
وای، خدای بزرگ! من چقدر خوشبختم. من همان خاک انتخاب شده هستم
همان خاکی که با بقیه خاکها فرق میکند
من آن خاکی هستم که خدا از نفسش در آن دمیده
من آن خاک قیمتیام
که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب کنم
وای بر من اگر همین طور خاک باقی بمانم
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
هنوز در جاده انتظار نشسته ام،هنوز چشمانم
را به آسمان بی کران دوخته ام،هنوز گریه هایم
را زیر باران پنهان می کنم،باز روز دیگری فرا
رسید باز در انتظارم که بیایی،بیا تا بیش از این
نگاهم غریب نماند...
توی آسمون عشقم
غیر تو پرندهای نیست
روی خاموشی لبهام
جز تو اسم دیگهای نیست
توی قلب من عزیزم
هیچ کسی جایی نداره
دل عاشقم به جز تو
هیچ کسی رو دوست نداره